تا به کی باج دختر بودن مان را باید پس بدهیم ؟؟؟

Posted on at


تا به کی باج دختر بودن مان را باید پس بدهیم ؟؟؟

تا کی ؟؟؟؟؟؟؟؟

....هر روز خشونت

....هر روز بد بختی

....هر روز درد

.........نمی دانم روزی افتابمان طلوع خواهد کرد یا نه

روزی خواهد رسید که بتوانیم نفسی راحت بکشیم و شاهد بر اورده شدن ارزوهایمان باشیم

ن نا..م..مه...آر...ز..و..ست....

صدای معصومانه اش توجه ام را به خود جلب کرد نمی توانست درست حرف بزند لکنت زبان داشت همان قدرفهمیدم که اسمش آرزو بود که خبر نگار شروع کرد به گزارش دادن ..آرزو دختری دوازده ساله ای است که به جرم تولد شدن هشتمین دختر خانواده بعد از تولدش بی سرنوشت در شفاخانه رها گردیده بود داکتران شفاخانه او را به یک فامیل که صاحب فرزند نمی شدند می سپارند ...انها تا زمانی که خود بچه نداشتند از آرزو خوب مواظبت می کردند ولی با تولد شدن اولین فرزند آنها روزهای سیاه زندگی آرزو شروع میشود آنها او را به بهانه های مختلف لت و کوب می کردند درپرده تلویزیون آرزو جای زخم ها را نشان می داد که چه وحشیانه بر بدن کوچکش وارد کرده بودند زخم های که برای ابد در وجودش باقی خواهد ماند...

او زخم سر شانه اش را نشان می داد که اثری از سوختگی بود و چاپ های از زنجیر که در اطراف پای و دستش نقش بسته بود. او از لت و کوب بسیار زیاد مشکل اعصاب پیدا کرده بود دهانش کج شده بود سرش کم کم می لرزید.

دلم آتش گرفته بود فکر می کردم آب جوش سرم ریخته اند نمی توانستم باور کنم چطور این سنگدلان می توانند یک طفل معصوم رااینقدرشکنجه کنند....

کاش می شد تغییری ایجاد کنیم ...کاش می شد راه نجاتی پیدا کنیم....یکی نیست به این مردم بگوید که آخر ما هم انسانیم¸ زنده ایم¸نفس می کشیم ...

       

  

 

 



About the author

160