بازهم فصل پاییزاست

Posted on at


دوستان عزیز سلام برشما!
امید شب وروز های پاییزی را با دلهای بهاری سپری کنید
بعد می خواستم یگ شعر پاییزی به همه ی شما دوستان سبزم تقدیم کنم، شعرهای یگ شخص که هنوز با پای لرزان به سوی دریای شعر حرکت می کند می دانید که خیلی ضعیف است، نقد شما عزیزان تشویق گر من است. پس نقد یاد تان نرود دوستان!


شکایت از هوای ِ پاییز و آسمان ابری ! که آدم نه رنگش را به تعریف گرفته می تواند، نه غمگینی آنرا تعبیر می تواند … فقط هرقدر هوا سرد می شود دلت برای گرم کردنش آشیانه می پالد، همچو گنجشک که در فصل پاییز زیر هر درخت تنومند پرسه می زند، وبرای یافتن یگ آشیانه ی گرم تلاش می کند.



پاییز



دوباره پاییزآمد و به برگ امیدم چنگ زد
اشگ هایم همچو باران دامنم را رنگ زد



کاش چون پاییز بودی، نرم دل و دلشکسته 
برگ غم می ریختی، از دل غمگین وخسته



کاش چون پاییز، داشتی درگ دنیای عبور
همیشه بهار نیست گلِ زیبایی و غرور



فصل پاییز چی خاموش است وسکوت
چون عروس نارضا، در کنج اتاق در رکود



کاش چون پاییز برایت برگ ابلاغ ریختم
عشق وحسم را برایت صد درختِ باغ ریختم


فصل پاییز است، آخ! امیدم چی سرد است
در دلم درد داردم، وه! چی بد درد است



دوستان امید، در فصل پاییزی دل تان بهاری باشد، واز غم دنیا درون در امان باشید، فصل پاییز در واقع پیام زندگی  وچگونه فانی شدن زندگی را نشان می دهد به ما نشان می دهد که مغرور نشویم، زیرا برگ ها زمان می ریزند که فکر می کنند طلایی شده اند، کاش چون این دنیای عبور پاییز را  درگ می کردیم، وبه خودمان این تلقین را می دادیم که ما همه مسافر هستیم.


مانند همین برگ ها ماهم روزی در زیر خروار ها خاگ خواهیم شد، کاش به حقیقت خلقت خود پی می بردیم  که هدف جز لقای دوست نداریم، کاش این را می دانستیم که در این کویر بخاطر ماموریت که داریم اعزام شده ایم.


دنیایی امروز بری ما مانند مهاجر های افغانی شده است، مهاجر های افغانی وقتی به کشور های خارج به طریقه ی داخیل می شوند، دیگر کشور خود شان یاد شان می رود که از کج آمده بودند، وفکر می کنند همین کشور برای دایمی کشورش خواهد شد.


زمان که پولیس همان کشور سراغش می آید که دیگر وقتت پوره است، آن زمان حتی وقت برای جمع کردن همان اسباب که دیر وقت برای جمع آوری آن عرق ریخته بود پیدا نمی کند، حسابش بدون تصفیه می ماند.


بالاخره نه از این کشور می شود نه آزهمان کشور دیگر از مفاد هردو کشور می ماند، در دنیای حقیقی هم همانطور است، ما این را فراموش کرده ایم که از کجا آمده ایم، و به کجا خواهیم رفت.



پس فصل پاییز این همه درس را به می دهد که این دنیا، دنیای خود ما نیست، روزی پولیس این دنیا می آید و می گوید که دیگر وقتت تمام است، ما باید آن وقت برای سفر توشه ی آماده را با خود داشته باشیم



علی شیر شهیر. کابل



About the author

160