اگر گويد دهن سوزد، اگر نگويد استخوان

Posted on at


فريحه از فقر ، بيكاري ، و تهي دستي ناله دارد او همه بدبختي هاي خود را در آئينه فقر ميبيند پدراش در يك حمله دزدان مسلح به قتل رسيده بود سه خواهر و دوبرادر قد و نيم قد در كنار مادر به سر ميبردند.



 


مادر فريحه بي پناه بود نميدانست به دامان كي پناه ببرد فقر و بيچارگي بيداد ميكشيد هر كدام با او شرطي به ميان ميگذاشتن تا فرزندانش را رها كند تا با او ازدواج كند ، ديگري شرط ميگذاشت تا فرزندانش را به فروش برساند ، كسي ميخواست تا اختيار فرزندانش را به او بدهد، اما مادر فريحه ميدانست كه با هر شرط با ماجراي سردچار ميشود و هيچ يك از پيش شرط ها را نپزيرفت .


مادر فريحه راهي پاكستان گرديد تا مگر كاري در يابد تا از شر اين مصيبت ها رهايي پيدا كند وقتي پاكستان رسيد دست به كار شد تا لقمه نان بدست آورد.


فرزندان اش را به مدرسه فرستاد بعد از مدتي متوجه شد كه جگر گوشه هايش به آموزش غير انساني (انتحاري ) فرا خوانده شده است ناچار آنجا را ترك و دوباره به كشور باز گشت


 


.


اقارب و خويشاوندان او را باز هم نگذاشتن با تحقير ، توهين ، و اتهام وارد كردن به فرزندانش مجبور گرديد فريحه بزرگترين دختر خانواده را كه 15 سال داشت نامزد نمايد فريحه نامزد و بعدا عروسي كرد شب زفاف خسر رو به فريحه كرد و تمام اختيارات او را به خود نسبت داد و شروط هم را با او اعلام كرد . اولين شرط اين بود كه هيچ گاه حق ندارد تا شوهر اش را از قمار باز دارد .


شرط دوم او تنها خانم شوهر اش نه بلكه پاسخ گوي سه برادر شوهر اش نيز است . شرط سوم اينكه هر گاه كسي از اين راز آگاهي پيدا كرد فريحه را حلقه آويز خواهد كرد . شرط كه مادر شوهراش با او داشت اين بود كه مقاطعه را با خانواده فريحه اعلام كرد تا كسي از راز شان آگاه نشود .


فريحه كه قبلا خود را بي پناه و ما اميد ميخواند اين بار چنان سيلي نا اميدي به او نواخته شد كه ديگر مجال صحبت كردن را از او گرفت او مانند بت مات و مبهوت بسوي همه مينگريست .


 



 


 


وقتي فريحه در اطاق خلوت خواست با شوهراش در اين مورد صحبت كند شوهر اش او را تهديد نمود و به سخنان پدر و مادر اش مهر تائيد گذاشت. انگاه آسمان ازبالاي سر و زمين زير پاي فريحه در حركت شد او فرياد كشيد ولي كجا گوشي شنوائي و كجا چشم بينائي .


فريحه بار ها مورد تجاوز برادران شوهراش قرار گرفت سه ماه اين عمل ادامه يافت. سر انجام فريحه خانواده شوهراش را تهديد كرد كه از آنان شكايت خواهد كرد شوهراش با شنيدن اين خبر شب هنگام او را بي هوش ساخته و به جاي نامعلوم فرستاد .


فريحه وقتي به هوش آمد كار از كار گذشته بود او فروخته شده بود و آثاري از خانه شوهر اش در جاي نمي ديد . بعد از آن روز هر شبي و هر روزي با افراد و اشخاص متفاوت بر ميخورد و مجبور به تن دادن مي شد تا اينكه روزي به كمك يكي از پيره زنان كهنه كار كه خدمت آن خانواده را ميكرد راهنمائي شد و راهي فرار جستجو كرد.


اواكنون طفل 8 ماه را در بطن عمل ميكند اما نميداند كه پدر اين طفل چه كسي است او اين درد را به كسي باز گو نميتواند پيهم با خود ميگويد :


اگر بگويم دهن بسوزد ، اگر نگويم استخوان بسوزد



About the author

160