یاد عزیز من

Posted on at


 


دردل من


هر چه بگم نتیجه نداد  بخاطراو.......................................................................................او


بخاطردلم،بخاطردرد هایم،بخاطر بغض هایم ،غمگین ترین احساسم می نگارم.


(یک نفر که مرا خوب درک درک می کرد روزی یک دفعه ای مرا ترک کرد.............)


در ابتدا:شما خواننده عزیزرا مخاطب قرارمیدهم باید چنین احساس را درک کنید فقط بدانید آخرش کیست  به کی نوشتم...............؟


برای کسی مینویسم که یگانه حل مشکلم بود.درهر حال اودر هر ثانیه با من بود در تک تک لحظه هایم ریشه دوانده بود.


در هر حال پشتم را داشت یگانه حامی ام بود.


بعد از یک دنیا وصف آن می گویم.......................دنیایم بودوهست.


وقتی که از طرف دوست هایم دردی داشتم گلایه داشتم یگانه همرازم راپیدا کرده بودم .بر علاوه از بین بردن بغضهایم با من بود بلکه به آوردن خوشی هایم تلاش می نمود حتی مرا غم رنج می داد تا به خو شبختی اصلی نایل آیم .


روزی از روز ها متوجه حالتم شدم که خوشبخت تر ین فرد روی زمین هستم که چنین مرشد ،حامی با خود دارم  نکته نکته از لحظات روزگاربا من بود .


افسوس به خودم .........افسوس به خودم


وقتی متوجه شدم که بعداز مدتی کاری از دستم نیا مدو نمی آمد .بلاخره ازش هر چه بگم چه قسم بگم


.......


فقط اجازه می خوا هم تا برایم دریایی از کاغذ و قلم ووقت بگنجانید تا فقط بنگارم ...................


خلاصه بگم .روزی از روزهاایام،از روز های این دنیای نا مرد و بی وفا  غم واندوه در دامن من و اطرافیانم هر دوی مادست نهاد .


نا باورکردنی  کاری بود که رنگ زنده گی راازهمه زداید.بوی نفس راازهمه دزدید.چهره ها سپید وقرمزرا رباید.....


دل ها را از زنده گی واز خوشی عاری نمود .به مملوییت از غم بنشاند. وقتی دربین مابود ،ما نند درختی بودیم که با رنج یک برگ همه زد وپیر  میشدند اما شریک هم بودند ومی خواستندبا هم برونداما دور رفت.تنها ..وتنها................


به کسی نگفت. مصلحت نکرد.حتی به پشتش نگاه نکرد.به یک خوشی رفت که دیگر شروع غمهایی ما بود وفعلا ادامه اش ایت.


عمر من ........چرا؟


فقط یک بار یادت بیار آن پدر ی راکه میگفت: پدر این خواهران وبرادران تویی


                مادر برادران تویی


                                    برادرشان تویی


                                                  خواهرشان تویی


                                


بعداز من، همه کس به مادرت تویی


یادت بیار آن وقتی که به مادر گفتی:


جان مادر من یک آرزو دارم که در پهلوی سه خواهران سه برادر باشیم ....به آرزویت رسیدی


یادت بیار وقتی شام دیرتر میآمدی مادر دست ورخسارشان را گریه حلقه میکرد وخواهرانت خانه تا پای دروازه را مترداشتند تا اینک میآیی ودرب حویلی را به رویت بگشایند.


پدر از وظیفه پرسان توراداشتند.


یادت بیار وقتی که خواهرانت به تو چه میگفتند  ...


روز عید به چه خوشی باهات عیدی میکردند.


یادت بیار آن شوخی ها را که باهم میکردیم..


یادت بیار بعدازین که مصطفی جان گل سرخ خانه ما ،اوبعد از تولدش شب چهارم به خانه آمدبا ما خواهران به خاطر پذیرایی اش تا صبح منتظرنشستیم وچقد آمده گی ها گرفتیم که فردا صبح بخیر مادر مان با عزیز ما میآیند


مصطفی جان ما.


یادت بیار که پدر به خارج ازشهر بخاطر وظیفه میرفتند اما دیگر نرفتند فقط بخاطر تو ....رضایت نشان ندادی .


یادت بیار که خواهرت را از بهترین مکتب تدریس ماندی خواهرت متعلم (لیسه بین اللملی افغان ترک بود)ترک کرد فقط بخاطر توکه نگران بودی ...


اما به تک تک خواسته هایت که ازدست مان برمیآمد رسیدی.


این مادر ،پدر ،خواهران وبرادران به تو آرزو نداشتند؟


چه خواب ها دیده بودیم.


هاراستی ..............یادت بیار که وقتی به مصطفی جانم عطری را دادی که چه گفت؟


چرا بعدازیک هفته


............


ای خدایا.""""""""""" جدا شد که


وصالش خیالی شد


سه برادر م.


چرا آنروز ها زیباشده بود ؟


چقدر چشمهای پر از جلایش ،مژگان بلند،رخسار مملو از خوشی داشت چقدر محبت همه را از
آن خود ساخته بود؟


مارا به آن ماتم ها بشناند که دیر به آن نمیرسیم.


با رفتن او


به آن اندوه مینگارم .


قسمی از ما جداشد که


وصالش خیالی شد.


 


آسمان های آرزو ها ی مان از ابر ها ی تیره شد .


تا بستان باسرد ترین فصل رسید................


هییچگاه....با انجام هر کار می کنیم نمی شودتا دردت رفع بشود         به مشکلاتت مرحم شود.


شاخه درخت زنده گی مان شکست..


توکل سرخ شهر با غچه ما بودی .....


بیا اشک های جاری پدرت راپاک کن                                        بیا اشک های جاری مادرت را پاک کن


مادر برایت لالایی میخواند تاشاید خوابت ببره.......اما


چرتا بدون آن لالایی ها بخواب رفتی؟


میخواهیم برایت تولدبگیریم اما چرا تولدت به سالگرد مبدل شد؟


به پشت تو قفل ها همه بی کلیدشده


چشم ها همه به درب سفیدشده


نبودنت به یک شب بعیداز اجرابوداما چرا؟سالیان است که رفتی


حال میخوابیم به صدامید تا امیدمان را به خواب ببینیم


همینطور که میبینیم وصال تو دیگر به خیال هم ناممکن است


اما چه شبی بود چه ...........شب از یادنرفتنی


اوشب هر گز از از یادمان نمیرود


تا به صبح به پای عکس هایت متوصل بودیم


شب تلخ رفتنت همه گلدان ها ابری واشکی بودند.


شب تلخ رفتنت قحطی سپیدهای ما ن بودهمه ما مشکی بودیم ...........تاحال


شب تلخ رفتنت گفتی که دیگر چاره برگردن نیست.


اوشب تلخ باران از دست ورخسار ما برقی داشت.


اوشب من تنها بودم وابرها بخاطرگریه به پای من کم آوردند.


شب تلخ رفتنت با خود خوشبختی همه را بردی



ای خدایا...............ای


شب تلخ رفتنش چقدر چشمانش برقی داشت؟


چرا خاموش مان دیگر روشن نمیشود؟


مادر میگوید:پای بسته مینشینم تا آمدن مسافرم........


یک بار ببین..................................... فقط یکبار


لطفاعزیز من ،عمر من


خلاصه ای امید شهید ما


یکبار به گونه های نمناک ما ببین


بخاطر من نه


بخاطر خواهرانت نه


بخاطر برادرانت نه


بخاطر پدر نه


بخاطر مادر


بخاطر اوکسی که به پای من وتو شب سپیدکرد.


               منحصر وساده ،یک لحظه بیا


(او امید من بود که مراترک کرد فامیلش را پدرود گفت:.......به حین جوانی)


همه را گذاشت ورفت ما خلاصه .......دیگر نمیآیید.


برادرم:خواهرت برایت تنهاکاری که  میتواند انجام بدهد


میگوید


(آدمی چه بدباشه چه خوب باشه فقط مسافره)


بادل بی قرار ودل گریان میگوید.......میسپارمت


                                                       




  می سپارمت دست خدا .................دست خدا



About the author

AsmaRahmany

Asman Rahmany is an eleventh class student in Mahjube Heravi.

Subscribe 0
160