شجاعت ادبی

Posted on at


جنگ تنها میدان به اثبات رسانیدن شجاعت نیست، و شجاعت همانا جنگ و زدن یک دیگر نیست، بلکه شجاعت اصلی همانا شجاعت ادبی است که در اماکن مهم و جاهای بسیار مشکل که کسی در آنجا سخن زده نمیتواند گفته میشود.


رسول الله صلی الله علیه و سلم میفرماید: (افضل الجهاد کلمة حق عند سلطان جائر)(بهترین جهاد اظهار سخن حق نزد پادشاه ظالم است).



از جمله قصه های شجاعت ادبی قصه ای  است که در زمان خلیفه مسلمین منصور به وقوع پیوسته است، و این خلیفه دارای قدرت بسیار زیاد بود و هیبت خاصی داشت به ایشان خبر رسید که شخصی از جمله خدمه (بنی امیه) در نزد ایشان مال و سلاح است که تعلق میگیرد به (بنی امیه)، خلیفه امر کرد که این مرد را به نزد من حاضر کنید، لشکری به سوی این مرد رفتند و این شخص را به حضور خلیفه حاضر کردند.


خلیفه: به ما احوال رسیده که نزد تو از (بنی امیه) اموالی است، پس آن همه مال ها را به بیت المال تسلیم کن.


شخص متهم: یا امیرالمؤمنین آیا شما وارث بنی امیه استید؟


خلیفه: نخیر.


شخص متهم: آیا شما وصی بنی امیه استید؟


خلیفه: نخیر.


شخص متهم: پس چرا از این اموال از من میپرسی.


خلیفه چند لحظه ای با خود فکر کرد و گفت: بنی امیه بالای مردم ظلم کردند و مال های مردم را غصب کردند و بر من لازم است که این اموال را دوباره به بیت المال برگردانم.


شخص متهم: به خاطر برگرداندن این اموال به بیت المال شما باید اولاً : شما باید به ثبوت برسانید که اموالی که در نزد من است از بنی امیه است.


ثانیاً: اگر این را هم ثبوت کرده توانستید، باید این را به ثبوت برسانید که اموالی که بنی امیه غصب کرده از مردم است چرا که بنی امیه صاحب اموال زیادی بودند بدون آن اموالی که شما دعوای آنرا دارید.


خلیفه به طرف زمین نگاه کرد چند لحظه ای درنگ کرد و بعد سر خود را بلند کرد و به وزیر ربیع گفت: ای ربیع این مرد راست میگوید، و به طرف شخص متهم نظر کرد و گفت آیا حاجتی داری که آنرا برآورده کنم.


شخص متهم: بلی یا امیر المؤمنین.


خلیفه: آن چیست؟


شخص متهم: میخواهم که من را با شخصی که این احوال را به شما آورده و بالای من تهمت بسته است با من مقابل بسازید، به خدا قسم که نه از بنی امیه نزد من مالی است و نه امانتی و سلاحی.


خلیفه از این سخن شخص متهم در وهشت افتید و برایش گفت: پس چه چیز ترا مجبور به گفتن این همه براهین و سخن ساخت؟



شخص متهم: وقتی که به حضور امیرالمؤمنین حاضر شدم و دانستم که در خلیفه همیشه طرفدار حق است و عادل میباشد و از باطل اجتناب میکند و این طریقه ای را که من پیش گرفتم بهترین طریقه بود به خاطر به ثبوت رساندن حقیقت.


خلیفه به احضار شخصی که این دروغ ها را به آن شخص بسته بود امر کرد، وقتی که آن شخص آورده شد شخص متهم آنرا شناخت و گفت: این خادم من است، از من 500 دینار گرفته و فرار کرده، خلیفه به طرف خادم دروغ گو نظر کرد خادم ترسید و اقرار کرد که او دینارها را دزدی کرده و گفت: من به خاطری این کار را کردم که این شخص را شما بندی کنید تاکه از من این دینارها را نطلبد.


خلیفه خطاب به شخص متهم میگوید: چی میخواهی که با این خادم انجام بدهیم.


شخص متهم: یا میرالمؤمنین من این خادم را به خاطر اینکه در مجلس خلیفه حاضر شده میبخشم. خلیفه این کار شخص را تحسین کرد و به آن شخص گفت: تا حال هیچ شخصی را ندیده ام که مثل تو بامن دلیل بگوید و من را قانع بسازد، و همیشه این سخن را تکرار میکرد.


نویسنده: صبغت الله سنتیار.



About the author

sebghatullah

صبغت الله"سنتیار" فرزند مولوی عبیدالله "پروانه" فرزند مولوی پروانه "سنتیار" روز چهارشنبه عقرب سال 1371 در یک خانواده متدین و روحانی پا به عرصه گیتی گذاشت. در سن شش سالگی شامل مکتب ابتدائیه بی بی حوا شده و دوره ابتدائیه خود رادر مکتب مذکور به اتمام رساند، و بعد دوره…

Subscribe 0
160