پروانه رو به پرواز

Posted on at


در راهی قدم گذاشتم راهی که که بسیار طولانی است راهی با آغازی روشن و لی آینده ای تاریک.حس کن راننده جاده باشی که هیچ تابلوی ندارد و هر چه میرانی رو به تاریکی میروی به مسیری که نمیدانی. مسیرهای زندگی ما همچین مسیری دارند مسیری در اوایل کودکی روشن و هر چه بیشتر بزرگتر میشوی رو به تاریکی میرود .تاریکی مبهم و سیاه ولی در این تاریکی مردمک چشم بزرگ میشود و میتوانی که راه را مشخص کنی راهی که سر انجام اش معلوم نیست.



 حال در جاده هستم که هیچ مردمکی راهی را برایم نشان نمیدهد و ماند چشم سو به راهی که شاید پایانی نداشته باشد.هر از گاهی کنار مسیر مینشینم و به این فکر میکنم که چرا قدم نهادم ولی دست خودم نبود ناخواسته به این مسیر امدم.حال نشسته ام روی تخته سنگ سیاهی که یک گل روز سرخ از آن آمده بیرون و در دل سیاهی قرمزی خود را به فریاد دل سیاه طبیعت میکوبد.یا شایدم من همان شازنده کوچولوی باشم که در تمام دنیا یک گل سرخ دارد،که همیشه مراقبش است ولی من به گل سرخم دیر رسیدم. قرمزی اون نشانه است از قلب من که یادم میدازد که قلبی دارم به رنگ سرخ ،رنگ سرخی که حال در مسیر های سیاه زندگی تیره و تیره تر شده شاید هم به رنگ سیاه در آمده باشد.



 


دگر توان ادامه نیست. چون آخرین گل سرخ مسیر من هم رو به خشک شدن است و هر روز بیشتر از روز قبل به پایان میرسد. از سنگی که کنارش نشستم بلند میشوم نگاهی به سیاهی راه یا شایدم سیاهی دنیا می اندازم میخوام کاری کنم که در این تاریکی مثل گل سرخم بدرخشم در اوج تیره گی قلبم مسیرم را ادامه میدهم با  تو یا بی تو مهم این است که در این مسیر روزی من به پروانه بودن و رهایی خواهم رسید.



 ولی تو در پیله کرمی خود شاید پوسیدی یا شایدم اسیر کرمهای درونی خود خواهد شدی چون جای پیله ات روی درخت توت است که بیشترین آسیب را میرساند.برای من همین خوبه که تمام عمر با یادت سر کردم و حال در اوج پروانگی ام به کام دیگری میروم که شاید پایانی باشد برای این جاده تاریک من.



About the author

160