( جفای زمانه )

Posted on at


 

این منم با دل پریشان وچشمانی گریان

و این کلبه تاریک و زندان

چراغکی کم نور و دردی سوزان

پنجره ای کهنه و فرسوده وطلوعی بی فروغ آفتاب

منظره آبی و بیکران در پس این کلبه

همین دریاست که برای من خشمیده

و این پهناوری صخره های پنهان

و این طلسم غروب بر دلم حاکم گردیده

دوباره نشستی در وداع غروب

باز منم و این احساس شاعرانه

با وصفی جاودانه

آه خسته ام از این همه جفای زمانه

من می خواهم کلبه ای را دار باشم با روحی بالا

طلوع وغروب دریائی بیکران با محبتی وال

 

 

 

 

 

 



About the author

fahima-kakar

fahima kakar eleven years and is a graduate of the gnomon is a member of the Herat Literary Society, and to the great works of numerous articles in journals such as Poetry Vjrayd of his stories have been published. She has a great interest in writing, reading books, and now…

Subscribe 0
160