سوداگر دورهء گرد قریه ما

Posted on at


سوداگر دورهء گرد قریه ما

(داستان واقعی که در سال 1342 هجری اتفاق افتاد)

روز های کوتاه و شب های طولانی از ماه جدی سال 1342 هجری حوالی بعد از ظهر مردی باقامت متوسط باریک با بالا پوش نصواری پشمی عسکری کهنه که بلندای آن تا جوراب های نخی و پنبه پرش می رسید با کلاه کیسه مانند نخی و دستمال گردن گلدوزی شده در عقب الاغش که خورجین گلیم باف کیسه دار حاوی وسایل آرایشی زنانه ،مصالحه جات پخته پز ، آفتابه و لگن ، گیلاس و جک و پطنوس مسی .... وغیره بود با پوتین های وسله دار چالاک چالاک قدم بر می داشت مرد و الاغش در مسیر فرعی کوره راهی در بین علف زارها و بته های پر پشت جنگلی به مقصد رسیدن به قریه ئی در جوار علف زار تلاش می کردند هوا سرد و سوزنده ئی بود سوداگر با صرفه های درد آلود و جان بیمار سعی می کرد قبل از غروب آفتاب به قریه برسد در حین راه رفتن با انگشتانش چندین دفعه مبلغ پول که از بابت اجناس قبلی به دهاتییان داده بود حساب و کتاب می کرد از بابت سرخی ، سفیده ، واسلین و سرمه دختران و زنان قریه می شود (      ) افغانی از درک تکه های بشوربپوش مبلغ(    ) افغانی ،قرضداری ملا امام و ناظر از درک چای ، گور و نبات مبلغ (    ) افغانی از ارباب قریه ...... همین طور که مشغول حساب قرضداری ها بود که آهسته آهسته صدای شر شر وزش باد تندی بر روی شاخه ها و برگ های خشکیده ،بته ها ،و علف های بلند جنگل به وزیدن شروع کرد امواج رقصان از گرد و خاک و بقای علف های خشک را به و جود می آورد

دوره گرد شروع به دعا کرد خدایا خیر پیش کن ،توکل بر خدا ، خدا کند وزش باد درین شامگاه و شب طولانی زمستانی تند و طولانی نشود . سرعت باد ،سردی و رطوبت لحظه به لحظه بیشتر میشد حاله ئی تیره و زردگونه بدور خورشید غروبگاه پیچیده بود و خبراز بدی هوا رامیداد مرد با صدای گرفته به الاغش هرلحظه صدا می زد زود باش جانم تیز تر برو، آفرین عجله  کن زود باش تا راه گم نشده تیز تر برو ،برو ،برو تا لاشه تو و من خوراک گرگ ها و شغال های جنگل نشود . سرعت وزش باد تند تر و سرد تر میشد مرد با نگرانی از گم شدن کوره را فرعی و نرسیدن به موقع به قریه بسیار به تشویش و نا راحتی بود و صدایش را بر الاغش بیشتر و بلند ترمی کرد و الاغ هم با فش فش دماغ و تکان دادن دم و گوش هایش به بالا و پائین سرعت حرکتش را بیشتر می کرد تا به آخور کاه و جو و محل امنی برسد. سرمای هوا شدید تر شد با پیداشدن اولین تاریکی شامگاهان سر و صدای و فریاد های شغال ها و صدای گرگ ها و حرکت شتاب آلود شب پره ها در هوای بالای بته ها ترس و وحشت بیشتر را در و جود الاغ و قلب سوداگر بینوا  می انداخت دیگر هردو خسته و مانده شده بودند متاسفانه کوره راه را هم گم کردند دیگر جهت یابی به دست الاغ افتیده بود او با کشیدن و تکان دادن گوش هایش به هر جهتی تلاش می کرد تا مسیر راه را پیدا کند و مرد با شنیدن صدای عو عو سگ های قریه و روشنایی چراغ آتش دیگدان های یا تنوری  ویا جرقه بخاری چوبی مسیر جهت قریه را جستجو می کرد مرد  بیمار و ناتوان شده بود که شدت سردی هوا دشت آخرین قدرت و نیروی حرکت را از آن می گرفت حوالی نصف شب الاغ با جلو داری خود و صاحبش را به کنارهء جوی خشک یا کانال آب قریه رساند و نتوانست راه گدر را پیدا کند از ترس و وحشت حمله گر گ ها و شغال ها خود را از کناره بداخل کانال آب افگند و صاحبش هم چنین کرد هردو دیگر رمق ونای حرکت را نداشتند الاغ خود را در زیر جلو بارش جمع و جور کرد مرد بیمار دیگر توانی نداشت پایش را در زیر جلو خرش پنهان کرد و بدنش را به شکم خرش چسپاند تا گرم شود او دیگر راه جز این به ذهنش نمی آمد و حالت غش و بیهوشی به او دست داده بود . مرد با همه تلاش و کوشش که کرده بود نتوانست به قریه برسد و قریه در پنج صد متری او قرار داشت مرد درحالت نیمه بیهوشی آیه  های قرآنی و کلمه طیبه را با جمع و باز کردن لب هایش می خواند و از خداوند طلب بخشش می کرد سیاه باد سرد چون اژده ها بی رحم بدور بدن و گلویش حلقه زده بود و هر لحظه فشار مرگ آلودش را بر شکار ناتوانش می افزود ،شدت باد وسرما به حد اعظمی رسیده بود هیچ جنبده ئی و صدای در حوالیش دیده و شنیده نمی شد همه جا را سکوت و آرامش مرگ بار فرا گرفته بود مرد بینوا دچار هذیان و بی هوشی شده بود نفس هایش لحظه به لحظه ضعیف و کم میشد دست و پاهایش یخ زده و حرکتی نداشتند سحر آمد و فجر صبح صادق شد خورشید با طلالوی انوار طلائی اش بر قریه مزارع و کانال آب می تابید حوالی پیش از ظهر چوپانان قریه با کوسه های شفید نمدی شان گله های گوسفند را برای چرا به کنار کانال آب آوردند و در محل پناهنده شدن مرد سوداگر و الاغش رسیدند سگ های گله با دیدن الاغ و تن بیجان سوداگر بینوا به سر وصدا و عو عو کردن شروع کردند چوپانان گله با عجله به طرف محل راهی شدند فکر می کردند گرگ ها گوسفندی را از گله ربوده و پاره کرده است وقتی به محل رسیدن با دیدن الاغ نا آرام و سر و صورت سیاه شده سوداگر غریب به سرعت به ارباب ملا امامان و چند تن از ریش سفیدان قریه خبر دادند بزرگان قریه با شنیدن این خبر با عجله به محل آمدند و از دیدن صحنه دلخراش مرگ سو داگر و خورجین پاره شده وسایل و الاغ لرزان ونا آرام به شدت متاثر و نگران شدند و به چوپانان گوش زد کردن که  به هیچ کسی در این مورد خبری ندهند بعد تا آمدن مردان جوان برای بردن میت در محل نگهبانی بدهند و تکرار کردند زبان تانرا در دهان تان نگهدارید سر و پا ناظر و ارباب و ملا امام را ترس و نگرانی در بر گرفته بود ترس از این که اگر کسی از قریه های مجاور در این مورد خبر شود و به کوتوالی های قوماندانی ویا ولسوال خبری بدهند درد سر و مشکلات زیادی برای شان به وجود خواهد آمد دست دعا برای سوداگر بلند کردن و به طور موقت میت اورا در پتویی پوشانده و در زیر شن و ماسه های کانال پنهان کردند الاغ و خورجینش را در محل امنی در خود قریه پنهان کردند ارباب گفت خدا کسی را به س و ج ولسوال و قوماندان گرفتارنکند ما را بیچاره می کنند پا شوید راه بیوفتید تا چاره پیدا کنیم ارباب با قامت بلند لونگی اش را به دور بینی اش پیچانده با بستن دکمه های کورتی پشمی اش با ملا امام که لونگی فاج سفید به سر داشت همرای ریش سفیدان حاضر در محل راهی قریه شدند و با  عجل داخل مسجد قریه شدند با روشن کردن بخاری دیواری و نوشیدن چای به چاره جویی و تصمیم گیری پرداختند تصمیم بر این شد که میت را شبانه چند جوان به کانال آب قریه مجاورکه خشک است بیاندازند و بدون سر وصدا بر گردند فردا صبح مالک قریه هم جوار از موضوع با خبر شد و شب هنگام میت مرد بی نوا را در زمینی قریه بالاتر از قریه خودش شبانه انتقال داد کد خدای قریه بالا مرد با تجربه و سرد گرم روزگار چشیده بود به سرعت به قریه اولی آمد و ملک قریه دومی را هم خواست


بعد از گفتگو و صحبت  دسته جمعی تصمیم گرفتند که میت سوداگر غریب را بعد از غسل و کفن به کمک چند نفر از افراد قریه های خویش در یکی از قبرستانهای نزدیک دفع نمایند اگر کوتوالی ها یا ولسوالی از موضوع با خبر شود همه یک صدا از موضوع منکر شوند خورجین و وسایل سوداگر بینوا راسوختاندن و الاغش را به قریه دور دست رها کردند ارباب با تجربه تکرار می کرد خدایا ما را ببخش چارهء نداریم شما می دانید ماءمورین حکومت مارا به مرگ راضی می سازند این واقعه بیش از چهل سال در سینه ریش سفیدان پنهان ماند و کسی از این حادثه خبر دار نشد .

 

و من الله توفیق

 



160