نبض ترن تنهایی ...

Posted on at



 


 


کلاهش را کج گذاشته بود گوشه لبش . روی صندلی قرمز نشسته بود و به زلف بلند بلوند دختر زل زده بود . دختر راهش را کج کرده بود و به سیاهی انطرف پنجره چشم دوخته بود . طاقتش طاق شده بود و بلند شده بود کلاشه را از گوشه لبش بین انگشتانش گرفت و سرش را تا سینه پایین اورده بود . دختر گوشه پالتویش را کشیده بود طرف خودش و جا باز کرده بود . 


خودش را که جابه جا کرد روی صندلی قرمز دستش را ارام از پشت سر دختر برد و روی شانه سمت راستش گذاشت. موهای بلند بلوند بین شانه اش و دستان زخمت مرد قرار گرفته بود . خودش را کمی بیشتر کشید سمت شیشه که از پشت ان سیاهی ها با سرعت رد می شدن . 


پای راستش را روی پای چپش انداخت و باسنش را از صندلی جدا کرد و مرد خودش را سر داد به طرفش . انگشتش را روی لبان صورتی کشید و بعد ارام به سمت چانه اش کشید . 


دختر مو بلند بلوند سرش را به پنجره چشباند و چشمانش را بست و لبش را گزید . مرد دستش را کشید به طرف عقب و برد بین سینه اش و پالتوی بلند کرم رنگ . با دستش دیگرش روی ورقه های دفترچه یاداشت اش شماره ها را کشید . شماره ها سرخوردند بین دستهای زن . روی صفحه مانیتور گوشی اش حک شدن و علامت سبز گوشی را فشرد . 


بعد چند بار فشردن دستش را برد بین پاهاش و اورد بالا  و گرمای دهانش را  ها کرد روی انگشتان لاک زده اش و زیر بغلش پنهان کرد . در هنوز باز بود . برگشت و در را پشت سر با پاهایش فشرد . صدای جاخوردن زبونه در را که شنید سرعتش را بیشتر کرد و خود را روی کاناپه کرم رنگ انداخت و پتوی حاشیه دار را روی خودش انداخت و دراز کشید . 


چشم هایش گرم امده بود که خنکی روی گونه هایش سر خورد . چشم هایش را باز کرد . زن موبلند  بلوند سرش را پایین اورد و لبهایش را روی گونه اش چسباند و کند . 


دستش را از بین پاهایش بالا اورد و در هوا معلق نگه داشت . انگشتان لاک زده بین دستش جا گرفت و دستش را محکم بست و سرما کف دستش نشست و بالا امد  . 


پاها راستش را از روی پای چپش پایین اورد و باسنش روی صندلی کمی لغزید . خودش را به سمت مرد سر داد . مرد بلند شد و سرش را از روی سینه اش برداشت و کلاهش را گوشه لبش گذاشت و از در بیرون رفت . سرش را به سمت پنجره سراند و چشمانش را روی سیاهی پشت پنجره غلط داد . 


صدای ترمز شدید در امتداد تونل رفت و برگشت و به پنجره خورد و شیشه ها خرد شدن و روی ریل ریختن . دستهایش را روی لبش گذاشت و جیغ کشید . صدا بالا امد و به لبان بسته اش برخورد کرد و پایین رفت . 


دستش را در هوا چرخاند و به میله گرفت و خود را کشید بالا . از در خود را  انداخت پایین و روی شیشه های خرد شده دراز کشید . چشم هایش را بست و سیگارش را به لب گرفت و فندک را روشن کرد . 


ضربانش روی صفحه مانیتور بالا و پایین میپرید و روی خط اهن ارام گرفت . 


 


زندگی صفر درجه 


کاوه ایریک 



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160