آبی یعنی حصار

Posted on at


آبی به رنگ آسمان،رنگ دریا، رنگ مورد علاقه ام شاید آرامش بخش .آبی همیشه برای من رنگ آسمان است رنگ دریاست، ولی برای تو چه؟  رنگ به مبنای یک زندان، رنگی به معنای یک حصار در میان یک باغ؛ رنگی که شاید کور دلان به زور بر سرت نهادن جنس لطیف من از زجر تو زجر میکشم و از غم تو بار دگر مینویسیم. مینوسم از فریادهای بی صدا در اوج تنهایی شاید این تنهایی تو را کسی درک نکند.دلم میخواهد فریادی بکشم،  رنگ آبی کاش به این مبنا نمی امدی کاش برای جنس لطیف من حصار نمیشودی حصاری که قرن هاست که تو را می آزارد و فریادهای تو را در سینه ات پنهان کرده.دیگر نه صدای به گوش جهانیان میرسد. نه شیونی دل رستم را به درد می آورد.تو تنهایی در جامعه ای که رنگ آبی حصار است.حصاری به مبنای در بند بودن در محیطی که همیشه  زندگی میکنی و همه را از حصاری مببینی ولی در اوج این حصار  آرزوی در دلت هست و آن پاره شدن حصار.بندی که قرن هاست تو می آزارد. راستی با یک رنگ با یک حصار چه کسی را میتوان در بند نگاه داشت؟ روزی کبوتری که درقفس است به پرواز در می آید رهایی میجوید به سوی جای که خودت نیز هرگز نمیداند ولی هر چه هست در آزادی مطلق است.آزادی که دگر رنگی مبنا بر حصار نیست دیگر هیچ چشم در نقاب نیست در حصار مانند همان کبوتری است که در قفس است.



دگر رنگ آبی برایم معنای ندارد رنگی به تلخی یک رنگ سیاه که از آن بالاتر نیست. جنس لطیف من در اوج تنهایت و در اوج حصار رنگیت صدایت را همچو یک آهنگ غمگین میشنوم.رنگ آبی دگر رنگ نیست برای منی  که از تو میگویم رنگی است به رنگ ستم به معنای حصار یک دنیاست. دنیای که برای تو در جامعه من ساختن یک زمین با چادری آبی است که از داخل آبهایش باید نگریست.دنیای من رنگ آبی را برای دریا میخواست آبی به ذلالیت تو به شفافیت تو آبی که اگر من مینگرستم در هر آینه اش تو را میدیدم. ولی حال آبی برایت ساخته اند که بالایش حصاری میله ای  بارنگ آبی نسب شده.آبی برای من رنگ برای جدای تو از زمین است.



دگر دوست ندارم رنگ آبی را برایم سیاه برای همیشه برتر است.رنگ آبی نشانه  ظلمی است که برچیدن آن قرن ها شاید دوران های زیادی را در بر بگیرد چون آبی برای کور دلان رنگی برای نجات آنها از این دیار خاکی است.دیاری که به دیدگاه آنان روزی به پایان میرسد.ولی دیدگاه تو چیست؟با حصار دور چشمت دنیای تو خیلی وقت است که پایان رسیده است.دگر بار که تو را خواهم دید دوست دارم حصارت شکسته باشد.شاید در این دوران نه ولی روزی خواهد آمد.روزی که پایان هر شب سیه آخر سفید است.



آبی به رنگ ما نیست


 نه رنگ پرچم ماست


آبی برای تو ای گل


رنگی به رنگ حصارهاست


حصاری که رهایی


مبنا به مردن است باز


مردنی برای یک مرد


 مردن برای آزاد شدن


آزاد شدن رهایی است


پرواز در اوج ابرها


ابری برای تو نیست


غمگین نباش ای گل


روزی خواهد آمد


که پر کشی بازم


پرواز در آسمانی


با ابرهای بسیار


در اوج سیاهی من


پایان تو سپید است 



نویسنده:محمد زمان


 



About the author

160