.........نامه ای به او

Posted on at



نامه ای به او.........


 


سلام ودیگر هیچ..


 


این سلام تمام حرف های نگفته قلبم را خواهد گفت قلبی که شکسته بود تنها و تنها در گوشه زندان تنهایی های روزگار و در انتظار..


 


منتظر یک فرشته که بیاید و با دست های مهربانش قفل های سیاه نا امیدی این شکنجه گاه را بشکند و زندانی  شب های غم را سوار


                                                                                                                          


بر اسب امید به سرزمین قصه ها ببرد.


 


برای من دیگر همه چیز تمام شده بود هیچ چیز خوشحالم نمی کرد  وهیچ چیز امید برده ام را جان دوباره نمی بخشید


 


فکر میکردم دیگر هیچ چیزی برای دیدن و هیچ حرفی برای گفتن نمانده است.


 


 


                                       


روزهای تکراری مثل هم می ‍‍‍‍‍‍‍آمدند ومی رفتند وهر روز نفرتم  ازین زندگی بیشتر میشد


 


بار خود را بسته بودم  میخواستم بروم ودیگر نباشم


 


دیگر هیچ چیزی نمانده بود که ارزشی برای ماندن داشته باشد


 


با همه خداحافظی کرده بودم...


 


با همه خاطرات تلخ و شیرین کودکی ام


 


روزهای پراز غم نوجوانیم


 


با همه کسانی که باید دوستشان میداشتم ولی هیچ محبتی در قلبم نمانده بود ......


 


دست پدرومادرم را بوسیدم به پاس اینکه در این دنیا تنها حامی های من بودند وروی برادر کوچکم را که با چشمان اشک ‍آلود رفتن


 


خواهرش را نظاره میکرد.


 


اما ناگهان نمیدانم چه بود؟؟؟؟!!!!!


 


یک دست نورانی


یک شاخه گل سرخ


 


اما هر چه بود با دیدنش خشک شدم دیگر پاهایم قدرت رفتن نداشتند حتی یک قدم.


 


میدانی ‍آن چی بود؟؟؟؟


امید....


امید به زندگی که تو به من دادی ....


 


و من خواهم ماند و مثل همه خواهم بود


 


 


 


 


باتشکر فراوان از" فیلم انکس" " وومن انکس"


بخاطر حمایت زنان در افغانستان و به امید موفقیت هرچه بیشترشان.


 


 


نویسنده: فاطمه" حسینی"



About the author

160