گِلهای سرزمین من

Posted on at


دو سه روزی هست هوا بارانی  است ،بارانی که میبارد تا گناهان ما را بشوید، گناهای که در سرزمین من مثل گِل است. گِل های که همجا هستند همه از آنها بد شان می آید ،مانند معتاد سر خیابانی که در خمار نشه ای خود مانده و هی تلو تلو میخورد و هرکس با نگاه کردن به آن یاد زمستانی ترین روزهای زندگی یک انسان می افتد..گِل های این سرزمین چسبناک است مانند نام فاحشه ای که بی دلیل  این مردم بر سرنوشت یک دختر گره میبندند و گناه آن دختر در کمال فاحشه گی این است که همراه با این جماعت نبوده و نخواسته هیچ وقت تن خود را به هراج بگذارد چون حیایی یک زن والاتر از یک نام است.گِل های این سرزمین بعضا رنگ سیاه دارد رنگ سیاه بد نامی یک زن ، زنی که شاید خیانت نکرده ولی بی دلیل سنگ سار میشود در جلوی چشماهای که خود نیاز به سنگ سار دارد

.

گل های این سر زمین تا خیابانها میرسد و بعد از خشک شدن به پرواز در می آید و سرطان زا میشود ولی کاش سرطان تنها درد یک جامعه باشد جامعه من را کلا سرطان فرا گرفته مردان به فکر دختران با بکارت و دختران به فکر پول های بیشتر منظور از همه نیست کسی برایش بر نخورد ولی جامعه  سرطانی است شاید حال به ما نه رسیده ولی خود باید نگذاریم سرطانی شویم. گِل های سرزمین من هیچ وقت از کوچه ها جمع نمیشود چون یادگار شهید های است که در هر راهروهای  این شهر کشته شدن امدن شان به خیابان نوعی انقلاب است که میگوید شماها بودین که خانواده های ما را از هم پاشیدید شاید در این گِل ولای شهیدی باشد بی نام، گنگ، شاید تنها فرزند خانواده اش باشد که حال به شکل گِل در آمده و هر عابری از روی آن رد می شود واو فریاد میزند به کدامین جرم این گونه گشتم.

 

گِل ها مرا یاد روزی می آورد که چگونه در صحرای کربلا آبی نبود که حتی خاک هم گِل شود،ولی هرچه نباشد گِل است با یک دستمال ماها پاکش میکنیم ولی چرا نمیتوان لکه نگ را پاک کرد نگی وچود ندارد ما بی وجود هستیم که هرچیزی برای مایک مشکل بزرگ به نظر میرسد.گِل های خشک میشوند به هوا میروند ولی آدمهای جامعه ام خشک نمی شود به هوا نمی رود روز به روز سرد تر میشنوند. آری  شاید زمستان در راه است گِل جامعه ام دارد سرد میشود سرده سرد آنقدر سرد که دیگر هیچ گرمایی گِل اش نمی کند

 

 



About the author

160