شهرسکوت

Posted on at


شهریست در سکوت عمریست در ملال - نه روشن آفتاب نه آبها زلال
درفصل آبسال گم شد صدای دل - ای وا عجب عجب زین شاخه های کال
نه وصل را رگی چنگی زند به دل - نه چهره از نشاط تندیسهای لال
فریاد بی ثمر تلویزیون غم - از سنگ آسمان بر کوزه سفال
در جاده های درد عمرسیت سرخوشیم- گاهی سوی جنوب گاهی سوی شمال
شهر سکوت ما صد مهرگان کشید - مخمل ز خون سرخ برجان ماه و سال
بانگ بلند ما الله اکبر است - از خستگی ملال بر ما بود محال
از خون عمارتی بر پا نموده اند - در کام این سکوت در کام این مجال
-گر خسته شد سوداب زین بحث داغ تلخ
ارواح آتش و اندوه مالامال






About the author

160