نورها خاموش شدن ِ میدان خالی شد ِ دسته دسته به اطراف رفتن و میانه میدان خالی شد . گرداگرد ایستاده بودند و نور سالن خاموش بود . نور ملایمی وسط میدان تابید . زنی تنها میانه میدان ایستاده بود و دستهایش را روی صورتش گرفته بود و دانه دانه اشک هایش روی سنگ های سرد کاشی وسط میدان میریخت . صدای برخورد اشک ها روی کاشی به گوشها رسید و صدای نفس های غمیق و حق حق زنان فضای سالن رو پر کرده بود .
سرها پایین میرفتن و چشم ها به کاشی های سرد خیره میماندند . صدای کفش هایی به گوش رسید و تق تق نزدیک تر شد و نزدیک تر شد . سیاه پوشی به زن نزدیک شد و زن صورتش را بالا اورد و وقتی چشم درچشم سیاه پوش شد لبهایش شکفت و قدمهایش روی کاشی ها به حرکت در امد .
زن خودش را میان دستهای سیاه پوش رها کرد و موسیقی ملایمی فضا را پر کرد . سیاه پوش و زن لبان همیدگر رو بوسیدن و چشم در چشم و دست توی دست روی کاشی های سرد به رقص درامدن .
چشم ها از کاشی های سرد کنده شد و به میانه میدان دوخته شد . رقص زن و سیاه پوش خنده را روی لب های افسرده اورد و دست ها توی دستها و چشم ها توی چشم ها روی کاشی ها لغزیدن و رقصیدن و چرخیدن چرخیدن .
کاشی های سرد گرم امده بودند و بدنهای نیمه عریان عرق های شادیشان روی کاشی ها میریخت و با ریتم موسیقی بالا میپرید و روی کاشی های میلرزیدن و غلت میخوردند و میچرخیدن و میرقصدین و از شکاف درزها راهشان را میگرفتن و در امتداد سالن از شکاف های ریز داخل لوله پلاستیکی میشدن و روی هم چرخ میزدن و میلغزیدن و به ابهای اقیانوس ارام میپیوستن .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک