یک چای تلخ

Posted on at



به یک طمع تلخ می اندیشی . به یک شیار چرکین که از میان ستون فقراتت راهش را گرفته است و بالا می رود . رسیده است و اب های چرکین با بوی و مزه تلخ میان نیم کره سرت جابه جا میشوند. 


کج میکنی و میان دستت می فشاری یک طعم تلخ را . به یک زمستان سرد دل خوشی که خودت را گرم بغل بگیری و دود خانه ات سینه ات را تاریک تر کند . 


به سم های ریخته شده در ظرف های نظری می اندیشی که چگونه شب تو را به بالا اوردن تمام یک روز سرد وا می دارد . به ظرف های کف خانه ات که چکه  های یک ابر را از لای گل و لای پایین می اورد . 


به دست یک هیولای غمگین در شب زمستان حساس میشوی که روی گونه هایت بالا و پایین میرود و زخم چرکین را از ستون فقرات به روی گونه های سوخته ات سرریز میکند . 


 به طعم تلخ یک نگاه می اندیشی که زحم هایش را توی فاضلاب رها کرد و این بیماری را در رگ هایت کشت و حالا محصول را درد می کشد .


 


زندگی صفر درجه


کاوه ایریک  



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160