زندگی تا مرگ

Posted on at


زندگی تا مرگ


 پسری جوانی که کریم نام داشت، او یک پسر بسیار با اخلاق بود  فقط یک مشکل داشت که هیچ وقت گپ کسی را قبول نمی کردو غرور داشت. او یک دوست داشت به نام میرویس که او همیشه همرای میرویس بود  انها با هم روابط فامیلی هم داشتند میرویس پسر خوبی نبود او دست باز نداشت همیشه در مقابل هرچیز سختی میکرد اما کریم برعکس اش بود. در یکی از روز ها کریم و میرویس در دفتر بودند که برادر کریم برایش زنگ میزند و برایش می گوید بیا سر جاده که برویم خانه . او و میرویس در حرکت می شوند به طرف جاده انها هیچ پولی همرای  خود نداشتند ، هردوی شان گرسنه شده بودند پیش کریم فقط 10 افغانی بود، او رفت طرف نان وائی و یک دانه نان خرید چند قدم که پیش رفت یک گدایی


 


 


 


 برایش گفت پسرم من گرسنه هستم برایم نان بده ، کریم هم با ان که گرسنه بود خواست که روی خود را دور دهد و نان را دست اش بدهد اما میرویس نمی گذاشت برای کریم می گفت من و تو هم گرسنه هستیم و دیگر پولی هم نداریم همرای خود که نان بخریم ، کریم هم با ان که گرسنه بود برای میرویس گفت میرویس جان من و تو خانه می رویم باز نان میخویم اما این بیچاره خانه ندارد از من وتو مهم تر است اگر ما این نان را برایش ندهیم او از گرسنگی هلاک خواهد شد. بعد رفت و نان را داد برای گدا و دعای او را گرفت. و انها در حرکت شدند به طرف موتر برادراش و در موتر نشستند، انها به طرف خانه  حرکت کردند ، در راه نزدیک خانه برادراش گفت من خانه یکی از دوستان ام مهمان هستم باید بروم ، کریم گفت درست است برادر اول میرویم خانه بعدا با هم میرویم ان جا


 


 


برادر کریم گفت:  نه من حالا میروم ان جا و موتر را دست تو میدهم باز تو همرای میرویس خانه برو ، کریم هم گفت درست است . انها رفتند به طرف خانه عمه شان و برادراش را رساندند  کریم وقت که دوباره به طرف خانه برمی گشت در راه یک موتر از نزد شان با بسیار سرعت سبقت گرفت و موتر شان از سرک خارج شد با انجام دادن این کار ، کریم هم بسیار عصبانی شد و او هم موتر خود را تیز کرد رفت به طرف موتر که او را اشترنگ زده بود، سرعت کریم هم بسیار زیاد بود موتروان وقت دید که کریم زیاد سرعت دارد در عقب او است دوباره موتر اش را اشترنگ زد . این بار کریم موتر خویش را کنترول کرده نتوانست از جاده خارج شد موتر اش در جدول کنار جاده اصابت کرد و موتر اش چند ملاق خورد . در بین موتر فقط کریم جان به سلامت برد ، میرویس از بین رفته بود . در این حالت کریم فکر کرد من شکم ان گدایی که کرسنه بود را سیر کردم دعای او بود که من نجات پیدا کنم. پیش خدا توبه کرد و گفت خدایا من را ببخش


 


نویسنده : انوش بارکزی



About the author

anooshbarakzai

his name is Anoosh barakzai he is 23 years old. he was born in nimrooz Province. he Graduate from school in 2010 he is working in film annex.

Subscribe 0
160