منم آشنای غریب یه دوستی نا آشنا که دوست دارم پرنده یی باشم که پرواز نیاموخته و هر دم از پرواز میترسد , پرنده یی که دوست دارد همچو پرندگان دیگر بال پرواز بگشاید و به اعماق آسمانها بال درآورد همچو پرنده یی که میخواهد مثل مرغان دیگر روی آبهای آبی اقیانوس بالهایش را باز کند و عاشقانه با صدای موج های آب گلوی خود را به صدا درآورد پرواز کند و برود ...
برود به دوردست های این اقیانوسِ وسیع , جائیکه که ماهی همآنجا را نشناسد ....
دوست دارم مثل اقیانوس باشم , آرام , بی صدا , ملایم و لطیف به رنگ آبی ,صبور و بزرگ آنقدر بزرگ و وسیع که تحمل برداشت کوچکترین ماهی تا آن نهنگ غول آسا را داشته باشم.
خوشا به حالت دریـــــــــا چه آرامی تو ....
و چه زیباست تلاطم موج هایت ...
و چه دلنشینست آهنگ شراره ی آبهایت....
ای دریــــــــــــا !
دوست دارم پرنده یی باشم و بالهای سفید عاشقانه ام را بگشایم و در آغوش تو آیم و تو با تمام بزرگی در آغوشم کشی و من ذره ذره در تو آب بشم
آنگه است که من هم میپیوندم به تو
آنگاه است که من میشوم تو .......
دیگر من باقی نمی ماند هرچه باقیست آبســــــت و آب.
من هم بزرگ میشم , بزرگ درحد دریــــا ..... در حد تـــو
دریائیکه همیشه با تمام عظمتش باز هم تنهاست
تنهاست چون آرام است میخوام دریا باشم .
بیا قسمت مان را معامله کنیم
آب بودن مالِ من انسان بودن مالِ تو
قسمت من مال ِ تو و قسمت تو مالِ من
من تنهائیت را خریدارم تو شاید از تنهائی به تنگ آمده باشی ولی من با تنهائی زندگی میکنم منی که با اشک بدنیا آمدم قسمتم همین تنهائیست و من به این عادت دارم ....
با اشک زیستم چه فرقی میکنه که با اشک این دنیا را وداع گویم یا اینکه اشک بشم مهم اینه که بلاخره یه روزی آب خواهم شد
چه زیبا و رویائیست که بزرگ وداع کنم ..... وداعی نا تمام