سیگارش را محکم تر و نفسش را بلند تر می کشید و دود را در سینه اش حبس می کرد . وقتی بازدم نفسش بیرون می امد دود کمی به بیرون درز می کرد . میگفت باید سینه ای کشید تا تمامش جذب بدنش شود .
میگفت چند روز در میان میتونه مواد پیدا کنه . پولش رو نداره و از خرده دزدی های شبانه در حوالی پل سوخته پول مواد را تهیه میکند . اینجا مواد هر چی بخواهی پیدا میشه به جز چی ؟
به جز چی ؟
به جز تریاک که پیدا نمیشه . الان هر چی بخواهی میشه پیدا کرد . همش هم خالص هست و توی یه ثانیه ادم رو میبره فضا و میاره .
دلش میخواست اونقدر بزنه تا این ثانیه ها به دقیقه ها و ساعت ها بکشه و بعد این ساعت ها به سالها و دیگه از اون فضا پایین نیاد .وقتی حرف میزد دلش میلرزدید و دستهایش ارام به سمت لبش میرفت و سیکار رو لبهاش جابه جا میکرد و گاهی هم یادش میرفت که سیگاری بر لب دارد وباید نفس هایش را بلند تر بکشد .
اسم های زیادی رو گفت که . شیشه .کراک . اشک خدا . برنج . نخ . هرویین . کوکایین . و …..
میگفت تریاک ما رو میفروشن و این چیزها رو با مواد شیمایی درست میکند و میارن اینجا میفروشن . میگفت که تریاک ترک کردنش اسون هست اما این لامصب ها رو نمیشه ترک کرد .
مواد شیمیایی تمام سیستم حفاظتی بدنش رو از بین برده بود و حالا فقط به یه فضا رفتن فکر میکرد که دیگه برنگرده . میگفت یه بار رفته اروپا و بعد با بدشانسی برگشت خورده و قتی برگشته دختر مورد علاقه اش رو به یه ادم پول دار تر داده بودند و اون هم به این سرنوشت دچار شده بود .
میگفت یه روز لیلا براش غذا داده بود . با شوهرش امده بوده و نذر تقسیم میکردن تا چشم تو چشم شدیم لیلا حالش خراب شده بود و وقتی خواسته اون رو کمک کنه شوهرش امده و کلی کتک زده اش .. فکر کرده که میخواسته به لیلا صدمه بزنه اما اون هر چی گفته اما قبول نکرده و کتک خورده بوده و بعد خودش رو داخل رودخانه انداخته تا نجات پیدا کنه .
یه پایش شکسته و حالا دیگه کم کم باید منتظر باشه که فضانورد بیاد و مواد بگیره و این بار به خودش قول داده بود که هوا رو توی رگهاش تزریق کنه و به فضا بره و دیگه برنگرده .
میگفت که دیگه نمیخواد اینجا باشه حالا لیلا یه محافظ داره و زندگی اش خوب است .
مرگ سیاه هر روز در پل سوخته قربانی میگیرد .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک
