این داستان یک واقعیت است ، برای اولین بار که آنرا در یکی از مجله های ایرانی خواندم بسیار متعحب شدم
در یک صبح سرد زمستانی ، بطور ناگهانی مردی وارد ایستگاه مترو شد و با ویلونی که به دست داشت شروع به هنرنمایی نمود
این ویلون نواز درظرف ۴۵ دقیقه ، بطور حرفه ای شش آهنگ را نواخت که عبارت از بهترین قطعات شناخته شده بودند. از آنجا که پر رفت و آمد ترین ساعات صبح بود ، تعداد بسیار زیادی برای رفتن به وظایفشان به سمت مترو آمده بودند
بعد از سه دقیقه مرد میانسالی متوجهء این ویلون نواز شد. سرعت قدم هایش کمتر شد و کمی توقف کرد ، بعد دوباره با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد
حدودا یک دقیقه بعد ، اولین انعام بدست ویلون نواز رسید . خانمی بدون توقف یک دلار پول به درون کاسه ء او انداخت و با عجله به راه خود ادامه داد
چند دقیقه بعد مردی همانطور که به ساز ویلون نواز گوش میداد به دیوار پشت سر تکیه داد ، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت و سراسیمه از آنجا رفت
کسی که بیشتر از تمام مردم به ویلون نواز توجه نشان داد ، کودکی بود که مادرش با شتابان او را بدنبال خود میکشاند . او برای لحظه ای توقف نمود و نواختن این مرد را تماشا میکرد ، اینبار محکم تر کشیده شد و کودک در حالیکه هنوز هم نگاهش سوی ویلون نواز بود ، ناچار به راه افتاد ، این صحنه فقط توسط کودکان پی در پی انجام شد و والدینشان برای رفتن به زور متوسل شدند
در همین مدت کمی که او هنر نمایی میکرد ، فقط 6 نفر اندکی توقف کردند . 20 نفر پول دادند (البته بدون توقف) و سی و دو دالر عاید ویلون نواز شدو وقتیکه هنرنمایی ویلون نواز پایان یافت و سکوت بر همه جا حاکم شد ، نه کسی متوجه شد و نه کسی تشویق کرد ونه کسی او را شناخت
متاسفانه آنها از اینکه این نوازنده همان (جاشوا بل ) عضو بهترین موزیسین های بین المللی است ، و او صاحب نغمهء سه و نیم میلیون دالریست بی خبر بودند
جاشوا بل، دو روز پیش از همان روز ، کانسرتی اجرا نموده بود که تکت هایش بطور میانگین بقیمت صد دالر پیش فروش شده بود
داستانی را که خواندید یک مستند بود که توسط واشینگتن پست هماهنگ شده بود و در اصل یک نوع تحقیق اجتماعی برای آزمیدن توان شناسایی ، سلیقه و فهم مردم بود