دیگر در تنگنای حوصله آتش گرفته ام ، چندی است دیگر هوای سرودن را ندارم .
و چو شمع ذره ذره به پایان رسیده ام ، در فراق توتنها نشسته ام و در انتظار گرفتن دست تو آتش گرفته ام .
مدت هاست دیگر از تب همیشه بودن بریده ام و از خودم تا به جنون بیابان رسیده ام .
هر شب همانند شمع به انتهای خودم میرسم و انگار همرای من شکوه تیشه فرهاد مرده است .
در فراسوی راه من آواز لحظه هاست و در شکست نگاه من پژواک سایه هاست
از صورت من یک ترسی به دل من نشسته است ، مثل عبور یک شبح از پشت یک پنجره ،
انگار احساس میکنم عمر عشق به پایان رسیده است ، دیگر بهار بدون تو بوی طراوت نمیدهد ، دیگر بدون تو لبم به سوی تـــــــــــــــــــــــــــبسم گشاده نمیشود .
بازآ............................................................................
بازآ که باز مردمک چشم من از درد هجر تو در موج خیز اشک به مثل کشتی شناور است ،
بازآ که از دوری و فراق تو دامنم از خون دیده گانم همانند دریای گوهر است .
بازآ که دیگر سایه دیوار انتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظار از تابش خورشید محشر هم سوزنده تر شده .
ای رفته از میان یاران " امید " بازآ که دلم هنوز به یاد تو دلبر است .
در طلوع صبح مهربخش ، از مشرق امید بازآ و جلوه نمای .
نویسنده :اسراء امید