ميرآب قريه ما هم مرد

Posted on at


صبح زود بود که دروازه تک تک شد ، دررا که بازکردم ، خلیفه خداداد ، خادم مسجد قریه درآستانه درمنتظربود ، بدون مقدمه وبا حالتی كه ازآمدن برف خبردهد گفت ؛ " میرآو مرده ، ..... "
بی آنکه بقیه خبرِخلیفه را بفهمم یا بخواهم بفهمم ،تصویری ازمیرآو درگذشته های خیلی دور درسرم به گردش افتاد ، تصویری ازمیرآو با بیلی روی دوش اش که مسیرجوی را پا به پای آب میرفت ومی آمد تا آب درجايي پاره كرده هدرنرود ،درحالیکه یک پاچه پیژامه اش برزده بود وپاچه دیگرش تا زانوتربود ، به نظرميرسيد به دنبال او كشال میشود . قسمت پيش روي دامنش داخل ازارش بود وگره ازاربندش روي نرمه كمرش محكم بسته شده بود ویک شاخه از ازاربندش درحالیکه گلی ازنخ سرخ بود پیشاپیش گام ها وميان دورانش بازی میکرد . صداي شلپ شلپ "كلوش توبي" چنداولي او كه پرآب بود ازدوربه گوش مي رسيد . كفش هايي كه ازلاستیک های کهنه ي موتر در چنداول كابل ساخته ميشد و آن روزها آدم هاي مثل ميرآو و مزدور ودهقان به پا ميكرد .. وقتي راه ميرفت ،صداي شلب شلب آن ازدورشنيده ميشد وهرباركه پايش را به زمين ميگذاشت آب ازدرون آن به بيرون شترك زده پاش ميشد و درست درمسيررد پاي ميرآب ردي زيبايي ازخود روي خاك خشك به جا ميگذاشت. خصوصا وقتي كه نوبت خرجوي بود ميرآب تند ترراه مي رفت وچهره اش خشن ترمينمود . خرجوي براي اهالي ده غروري داشت كه هرميرآوي آرزو داشت براي اين كاريز ميرآوي كند . وقتي كسي براي خرجوي ميرآوي ميكرد ، درحكم سرداريك لشكربود .يك لشكرآدمي كه زندگي شان به زندگي خرجوي بسته بود وميرآو كسي بود كه خرجوي را هدايت ميكرد .بارها از دهن ميرآو شننيده بودم "خرجوي را به اي خاطرخرجوي نام كردند كه درزمان هاي خيلي قديم خررا با بارش چپه كرده برده است ازآن زمان نام اين كاريز، خرجوي شده بود " كسي نميدانست اين اتفاق كي افتاده است .خرجوي نوبتي بود وميرآب هم به نوبت خانه به خانه نوبت ميخورد ، درهردوره كه به نوبت خانه به خانه شركاي خرجوي ميگشت ، یک دفعه به خانه ي ما خبرمیداد که امروز نوبت میرآو خانه شما است، درخانه برایش "فتیر" روغنی پخته میکردند واو درست "نيم چاشتي" پيدا ميشد. وقتي او ميامد بچه ها خودشان را گوشه ميكردند ، اگربه سرراهش برابرميشديم، گوش مارا ميگرفت ، پيچي ميداد وميگفت؛ ديگه مرا دو ميزني ؟ بگيرم گوشته ببرم ؟ وچاقوي "پنج تكه" اش را ازجيبش درمياورد وميگفت؛ چطوري ؟ گوشت را ببرم ؟ باهمين چاقوگوشت را ببرم ؟ دراين حال چاقويش را مياورد پيش بيني ما ميگرفت وتيغه ي آن به چشم مان برق ميزد وما درسكوتي بهت زده دست ميرورا محكم مي چسپيديم ودرهمان حال ميزديم به گريه ، باگريه وزاري خودمان را خلاص ميكرديم ،بازرهايمان ميكرد . وقتي دورترميرفتيم بازصدا ميكرديم " ميرآوخركُش ، ميرآو خركش ...اين نام از زماني اهالي ده رويش ماندند كه يك روز خرخليفه ظاهررا با داس كشت ، خرفرار كرده بود وهركس ميخواست نزديك شود خرجفتك ميانداخت بالاخره ميرآو رفت ميخواست داس را به زنجيرخربيندازد ولي ناغافل خرتكاني به خود داد وناخواسته نوك داس به گلوي خرفرورفت ، ازآن زمان نام ميرآوشد؛ ميراوخركش.


About the author

mosafeer

ازاهالي شهرغزني مي باشم .
ودرديار هرات سكونت دارم . چند سالي است كه دغدغه ي ذهني ام را درقالب داستان وطنزمي نويسم .

Subscribe 0
160