آدرسی از خانواده اش ندارد تا با آنان بپیوندد

Posted on at


 


 


با دنیای از حیا و حجب دخترانه به زمین چشم دوخته است آرام آرام صحبت میکند موهای سیاه اش به صورت سپید و کودکانه اش جلو نمایی می نماید .                                                                


او در دوسالگی به کاکا اش به فرزندی داده شده بود کاکا اش بخاطراینکه که پدر و مادر لیلا از فرزندی دادن جگر گوشه شان نادم نگردند همین که لیلا را به فرزندی گرفتند افغانستان را به قصد ایران ترک گفتند .                            


 



                                  


لیلا 7 سال داشت که خانم کاکا اش بار دار شد و کودک پسر به دنیا آورد پس از آن طفل دومی و سومی به دنیا آمد  همین که خانم کاکا لیلا صاحب فرزندان متعدد گردید روزگار لیلا روز تا روز تیره می شد لیلا از تنازی و دردانه گی خدا حافظی میکرد رفته رفته به کنیز خانه مبدل گردید .


 


بهانه جویی های خانم کاکا روز تا روز بیشتر می شد لیلا نمی دانست چرا به یکبارگی این همه غوغا بر پا شده است با خود می گریست و چرا ها ؟ پیهم در ذهن اش خطور می کرد .


 


او تا زمانی این همه نا ملایمات و ناسازگاری را به تماشا نشست که بخاطر آوردن لباس نو به لیلا ، میان کاکا و خانم کاکا اش مشاجره به میان آمد خانم کاکا می خواست لیلا را دوباره به خانواده اش بفرستد اما ، کاکا که سالیان متمادی در غربت به سر می برد و از برادر بخاطر لیلا بریده بود ، نمی خواست دوباره با برادر اش مقابل شود .


 


لیلا وقتی از موضوع آگاهی پیدا کرد تصمیم گرفت تا به زندگی خود خاتمه دهد ولی خانم کاکا اش جلو عمل او را گرفت .


 



 


با آنکه لیلا از عمل خانواده اش نا خوشنود بود از کاکا تقاضا کرد تا او را به خانواده اش بر گرداند کاکا در ظاهر تقاضا او را پذیرفت


لیلا از خوشی دست پا را نمی شناخت فکر میکرد با همه جفای که خانواده اش به حق او روا داشته اند شاید با برگشت به خانواده اش زندگی را دوباره از سر گیرد غافل از آنکه کاکا اش او را بالای مافیای انسانی به فروش رسانیده است .


 


عقربه ساعت 4 صبح را نشان میداد کاکا اش لیلا را به یکی از رفقایش سپرد تا او را نزد خانواده اش برساند لیلا بی خبر از همه ماجرا به دست مافیا سپرده شد ، زمانیکه دست به دست معامله می شد در اولین شب با استفاده از تاریکی لیلا فرار را برقرار ترجیع داده و خود را نجات داد او اکنون از طریق دفتر امور مهاجرین به کشور باز گشته و در یکی از مراکز حمایوی اطفال بی سرپرست بسر می برد، اما هیچ آدرسی از خانواده اش ندارد تا با آنان  بپیوندد



About the author

160