مزاحم عادل

Posted on at


چهار شنبه چهار عصر


هوا به شدت سرد است با روسری  بینی و دهانم را پوشانده ام،دست هایم را جیبم پنهان کرده ام از نزدیک وزارت معارف به سوی سوی ایستگاه می روم متوجه می شوم شخصی از پشت سرم میاید و چیز هایی می گوید..... خوب گوش می دهم می گوید/ بیا چکر بریم.... بیا کلچه بخوریم....اعصابم خرد می شود اما به روی خودم نمی اورم...بعضی جملاتش را میفهمم بعضی را نمی فهمم  اما باز هم نشنیده می گیرم...... دیدم نشد هنوز هم میاید و می گوید... به یکبارگی رویم را دور می دهم تا فحش بدهم  با تعجب می بینم مردی در حدود چنجاه و پنج ساله با رئیشی سفید .... تعجب کردم ...فقط گفتم کاکا چی می گویی؟ با عجله مسیرش را تغییر میدهد و میان جمعیت گم می شود.........


به راهم ادامه می دهم به ایستگاه میرسم....باز هم متوجه شدم کسی می گوید بیا تکسی بگیریم بریم چکر... ده روپیه را اب نیشکر میخرم، پنج روپیه اش را تو بخور پنج روپیه اش را من...... من دو تا کلچه دارم، یکی اش را تو بخور یکی اش را من........


تاکسی رسید سوار شدم و رفتم...... با خود گفتم عجب دیوانه یی عادلی..............



About the author

160