شاه غلام

Posted on at


شاه غلام

 

                                                                                                       بعد از اینکه شاه غلام در آفتاب گرم هوای خزانی به کمک مادرش موی های سرش را شست لباس های نواش را پوشید و کرتی پلو خوری را نیز از بکس لباس هایش کشید و به بر برکرد جلو آیینه سراپایش را ورانداز کرد آنگاه بفکر فرورفت بعد از مکثی کوتاه به ساعت بند دستش نگاه کرد ساعت سه بعد از ظهر را نشان می داد پیش خود فکر کرد موی ها را شستم لباس پوشیدم کجا بروم و چه کار کنم می خواست به این سوال جواب مناسب بیابد با خود گفت امروز می روم به استیدیوم ورزشی و فوتبال تماشا می کنم و بعدا بوت هایش را پوشید و مقدار کلونیای روسی را به سر و پایش مالید و از خانه برآمد هی میدان و طی میدان رسید به دروازه ایستیدیوم از پله ها بالا رفت و بداخل لوژایستدیوم به آخرین دندانه نشست رفت و آمد بسیار زیاد بود جوان ها و نوجوانان و حتی چند نفر ریش سفید هم به چشم می خورد که به تماشا حرکات ورزشکاران آمده بودند بداخل لوژ در جایگاه مخصوص تعداد چوکی به چشم می خورد مثل اینکه می خواست مراسم خاصی برگزار گردد تماشا چیان همه حاضر بودند ولی مهمانان تشریف نیاورده بودند غیر از یکی دو چوکی متباقی همه خالی بود و میز بانان مثل آدمهای سودایی و واسواسی هی راه می رفتند و از دروازه لوژ به داخل سرک پارک نگاهی می کردند تا شاید کدام مهمان از این طرف و آن طرف پیدا شود و چوکی های خالی پر شود اما مثل اینکه انتظار بی فایده بود چون مهمانان معمولا در دعوت های حضور پیدا می کنند که با اشربه و اطمعه لذیذ پذیرایی شوند آنها به خوبی می دانند که ورزشکاران غیر از توپ و اشپولاق و لباس های رنگارنگ چیز دیگری ندارند که از مهمانان خود پذیرایی نمایند شاه غلام گاهی این طرف و آمدها را تماشا می کرد و گاهی متوجه حرکات ورزشکاران می گردید بعضی وقت از بس از دیدن صحنه های جالب احساساتی می شد نا خود آگاه پاها و دستهایش را حرکت می داد و یگان چیغ نبز می کشید کمتر کسی متوجه اوبود چون همه در ایستدیدم ورزشی تقریبا همین حالت را دارند غیر از کسانیکه به ورزش علاقه ندارند و مجبوریت ها آنها را کشیده باشد نا گاه چشم یکی از میز بانان به شاه غلام افتاد دید مردی  شسته  و رفته و اطو کرده آهسته به گوش یکی از دوستانش چیزی گفت بعدا هر دو با هم بسیار محترمانه و مودبانه بطرف به طرف شاه غلام به راه افتادند نزدیک شاه غلام رسیدند سلامی گرم و مودبانه کردند و یکی گفت شما مهمان ما هستید چرا اینجا نشسته اید لطفا بفرمایید روی چوکی ها بنشینید ما را گنهکار نسازید شاه غلام که این دونفر را می شناخت ازین تعارفات این دوجوان حیرات و متحجب مانده گفت نه من مهمان میستم خودم آمدم امروز هیچ پروگرام و برنامه نداشتم و آمدم استدیوم تا فوتبال تماشا کنم خواهش می کنم شکسته نفسی نکنید بفرمایید از اینکه دعوت ما را پذیرفته اید یک جهان از شما تشکر می کنیم نه باور کنید کسی از من دعوت نکرده خودم آمدم شما اشتباه می کنید من شاه غلامم سواد ندارم خوهش می کنم شوخی  طبی را کنار بگذارید لطفا تشریف ببرید که ورزشکاران همه منتظرند بعدا هر کدام یک دست شاه غلام را کرفتند و اورا از جایش بلند کردند و بر خلاف میلش اورا بردند روی  چوکی های مخصوص مهمانان نشاندند شاه غلام چندین بار تکرار کرد که من شاه غلامم کسی مرا مهمان نکرده خودم آمدم اما آنها مجبور بودند چوکی های خالی را با اشخاص شوسته و رفته پر کنند تا پیش سیال های خود کم نیاورند شاه غلام بیچاره زیر تاثیر آمده بود و سرش را از خجالت پایین انداخته بود اما زیر چشمی به اطراف و جوانب نگاه می کرد می دید که تماشاچیان به احترام خاصی برایش نگاه می کنند حتی بعضی از تماشا چیان از دور برایش دست تکان می دادند و بعضی هم بادست سلام می دادند کم کم برایش جرعت و غرور پیدا شد پهلویش را نگاه کرد دید پیر مرد ریش سفید نشسته است آهسته پرسان کرد شما ریس کدام موسسه هستید که :من $ بلی شما ای مگری خاک ریس باشم من پیاده آمریت المپیکم برایم گفتند بیا اینجا بنشین من هم نشستم بعدا قوطی نصوار را بیرون کرد و نصوار انداخت و گفت شما ریس صاحب سردل داریم که به تماشا آمدید من بیچاره مجبورم به شما چه جبره که مه شاه غلام ریس مه ریس نیستم مر به زور دونفر آوردند روی چوکی گفتند تومهمان مایی شاه غلام با پیاده المپیک مصروف این قصه ها بود که از او به عنوان ریس صاحب خواهشت کردن تا جوایز ورزشکاران را تقدیم نماید باز همان دو نفر آمدند و او را از روی چوکی و تعارف با تشریفات خاص بلند کردند و به جایگاه خاص بردند از طریق میکرفون اعلان شد که از جناب ریس صاحب خواهش می کنیم تا افتخاربخشیده جوایز قهرمانان را تقدیم آنها آنگاه نام ورزشکاران قهرمان گرفته شد رستم دارنده کمربند سیاه تشریف بیاورند و جایزه و دیپلم خود را بگیرند بعدا به دست شاه غلام ورق کاغذی دادند و آهسته به گوشش چیزیگفتند اوهم بلا فاصله ورق را به ورزش کاران داد و ورزشکاران ادای احترام کرد و گفت چیتا شاه غلام قبل از اینکه به توزیع جوایز به پردازم شروع کرد به سخنرانی و چنین گفت بسم الله الرحمن الرحیم ورزش خوب چیزیه ساعتیری میگن به سلامت آدم خوبه آدمهای که شکم سیر دیشته باشن ورزش خوبه دمی که ننه مه سر مه می شست گفت باز به کدو سر تپه می ری ؟بریو گفتم میروم به استادیون به مه گفت از این قد و قواره خو نمی شرمی استادیون جای بچه هایه تو خودی ازی سبیلا کلفت نمی شرمی بریو گفتم ننه مجبات نگو آو بریز که کف های شامپو چشمامه کور کرد جونا پیرزال ها به فوتبال نمی فهمم او نا غیر از چلم کشیدن کاری ندارند پیر مرد ها هم غیر از نصیحت کردن هنری ندارند شما به ورزش خود ادامه بدیم هوش کنیم کله کدو همدیگر را نشکنیم ورزش ما شیشتم لقتک بود گاهی بم جفت لقد همتو بم شکم همدیگر ها خو می زدیم که نفس به کواره ما می پیجید در این موقع تماشا چیان ابراز احساسات کردند و او را تشویق نمودند شاه غلام در ادامه بیانیه اش چنین گفت مه که شمه جوانا می بینم حیرون می مونم ازی ورجی ورجی ها چه فایده می برد به فکر لقمه نونی با شیم ورزش سال یکبار خوبه هر روز هر روز ورزش کردن یعنی چه ؟ای لباس های مه پوشیدیم سرخ  سبز  گلابی  نارنجی  اینها همه رنگهای دخترانه یه آخر دنیا شده مردها رخت زن  ها می پوشند نگاه کنیم بابه المپیک چه خوب لباس پوشیده شما هم از او یاد بگیریم ها راستی مه امروز بیامدمکه فوتبال تاشا کنم رفقا شما مر بیاوردم بشنیدم بریم شروع کنم هوش کنم دست و پا خور نشکنیم بعدا شاه غلام روی چوکی نشست باز شاه غلام بیچاره ترسید و گفت بخدا من شاه غلامم من مهمان نیستم اما کسی حرف های او را نمی شنوید صدای تشویق ورزشکاران آنقدر زیاد بود که کسی تشخیص نمی داد شاه غلام چه می گوید آنها فکر می کردند شاه غلام جملات تشویق آمیز می گوید و جایزه را برایشان تبریک می گوید نفر دوم از طریق میکرفون خواسته شد سهراب صاحب کمربند قهوه ای تشریف بیاورید و دیپلم و جایزه خویش را از جناب محترم ریس صاحب اخذ بدارید شاه غلام چون از این تعارفات و تشریفات آگاهی نداشت روی چوکی اش نشسته بود اما باز آن دو نفر آمدند و از شانه هایش گرفتند و او را دوباره به جایگاه بردند بیچاره داد می زد که بخدا قسم من شاه غلامم مهمان نیستم اشتباه می کنید اما آنها دست بردار نبودند سهراب آمد و ادای احترام کرد و شاه غلام کاغذ ها را به او داد و سهراب گفت چیتا باز شاه غلام ترسید و گفت بخدا قسم به والله قسم به الله قسم من شاه غلامم من چیتا نیستم اشتباه می کنید تماشاه چیان از شوخی طبی های ریس شاه غلام خوششان آمده بود هر دم برایش دست تکان می دادند و ابراز حساسات می کردند اکثرا با هم تبصره داشتند که چه خوب ریس ورزش دوستی ببینید چقدر احساساست گردیده هر دم چیغ می کشید حتما در جوانی های خود از قهرمانان ورزشی کشور بوده با وجود همچو شخصیت های می توان ورزش را تقویه نمود باز برایش دست تکان می دادند  غلام در حدود هفتاد الی هشتاد نفر ورزشکاران را با دست هایش جایزه داد و آخرین نفر توکه او را به خود جلب کرد چون همان پیر مردی که پهلویش نشسته بود آمد و هم ورقی به او داد و گفت توبه کدام رشته ورزشی کار می کنی من بتو گفتم که پیاده آمریت الپیک هستم به پاس خدمتم برایم تقدیر نامه و کمر بند سیاه افتخاری دادند بعدا ورزشکاران برای تشویق استادان خود بسته های صد افغانی و پنجاه افغانی و بیست افغانی را بالا بالا سر شاناشاندند اسکناس های کاغذی در هواپرواز می کردند و بچه ها چورکان را چسپانده بودند شاه غلام که این صحنه را دید و هزار ها افغانی را در اطراف خود مشاهده کرد یکدم رگ دیوانه اش به سرش زد و از روی چوکی با یک پرش چیتا گفت و خود را به قلب تماشاچیان زد و شروع به جمع آوری نوت های صد روپیکی کرد تماشاچیان دهنشان از تحجب باز ماند بود که ای والله این دیگر چه رقم آدمیه

پلو خوری را نیز از بکس لباس هایش کشید و به بر برکرد جلو آیینه سراپایش را ورانداز کرد آنگاه بفکر فرورفت بعد از مکثی کوتاه به ساعت بند دستش نگاه کرد ساعت سه بعد از ظهر را نشان می داد پیش خود فکر کرد موی ها را شستم لباس پوشیدم کجا بروم و چه کار کنم می خواست به این سوال جواب مناسب بیابد با خود گفت امروز می روم به استیدیوم ورزشی و فوتبال تماشا می کنم و بعدا بوت هایش را پوشید و مقدار کلونیای روسی را به سر و پایش مالید و از خانه برآمد هی میدان و طی میدان رسید به دروازه ایستیدیوم از پله ها بالا رفت و بداخل لوژایستدیوم به آخرین دندانه نشست رفت و آمد بسیار زیاد بود جوان ها و نوجوانان و حتی چند نفر ریش سفید هم به چشم می خورد که به تماشا حرکات ورزشکاران آمده بودند بداخل لوژ در جایگاه مخصوص تعداد چوکی به چشم می خورد مثل اینکه می خواست مراسم خاصی برگزار گردد تماشا چیان همه حاضر بودند ولی مهمانان تشریف نیاورده بودند غیر از یکی دو چوکی متباقی همه خالی بود و میز بانان مثل آدمهای سودایی و واسواسی هی راه می رفتند و از دروازه لوژ به داخل سرک پارک نگاهی می کردند تا شاید کدام مهمان از این طرف و آن طرف پیدا شود و چوکی های خالی پر شود اما مثل اینکه انتظار بی فایده بود چون مهمانان معمولا در دعوت های حضور پیدا می کنند که با اشربه و اطمعه لذیذ پذیرایی شوند آنها به خوبی می دانند که ورزشکاران غیر از توپ و اشپولاق و لباس های رنگارنگ چیز دیگری ندارند که از مهمانان خود پذیرایی نمایند شاه غلام گاهی این طرف و آمدها را تماشا می کرد و گاهی متوجه حرکات ورزشکاران می گردید بعضی وقت از بس از دیدن صحنه های جالب احساساتی می شد نا خود آگاه پاها و دستهایش را حرکت می داد و یگان چیغ نبز می کشید کمتر کسی متوجه اوبود چون همه در ایستدیدم ورزشی تقریبا همین حالت را دارند غیر از کسانیکه به ورزش علاقه ندارند و مجبوریت ها آنها را کشیده باشد نا گاه چشم یکی از میز بانان به شاه غلام افتاد دید مردی  شسته  و رفته و اطو کرده آهسته به گوش یکی از دوستانش چیزی گفت بعدا هر دو با هم بسیار محترمانه و مودبانه بطرف به طرف شاه غلام به راه افتادند نزدیک شاه غلام رسیدند سلامی گرم و مودبانه کردند و یکی گفت شما مهمان ما هستید چرا اینجا نشسته اید لطفا بفرمایید روی چوکی ها بنشینید ما را گنهکار نسازید شاه غلام که این دونفر را می شناخت ازین تعارفات این دوجوان حیرات و متحجب مانده گفت نه من مهمان میستم خودم آمدم امروز هیچ پروگرام و برنامه نداشتم و آمدم استدیوم تا فوتبال تماشا کنم خواهش می کنم شکسته نفسی نکنید بفرمایید از اینکه دعوت ما را پذیرفته اید یک جهان از شما تشکر می کنیم نه باور کنید کسی از من دعوت نکرده خودم آمدم شما اشتباه می کنید من شاه غلامم سواد ندارم خوهش می کنم شوخی  طبی را کنار بگذارید لطفا تشریف ببرید که ورزشکاران همه منتظرند بعدا هر کدام یک دست شاه غلام را کرفتند و اورا از جایش بلند کردند و بر خلاف میلش اورا بردند روی  چوکی های مخصوص مهمانان نشاندند شاه غلام چندین بار تکرار کرد که من شاه غلامم کسی مرا مهمان نکرده خودم آمدم اما آنها مجبور بودند چوکی های خالی را با اشخاص شوسته و رفته پر کنند تا پیش سیال های خود کم نیاورند شاه غلام بیچاره زیر تاثیر آمده بود و سرش را از خجالت پایین انداخته بود اما زیر چشمی به اطراف و جوانب نگاه می کرد می دید که تماشاچیان به احترام خاصی برایش نگاه می کنند حتی بعضی از تماشا چیان از دور برایش دست تکان می دادند و بعضی هم بادست سلام می دادند کم کم برایش جرعت و غرور پیدا شد پهلویش را نگاه کرد دید پیر مرد ریش سفید نشسته است آهسته پرسان کرد شما ریس کدام موسسه هستید که :من $ بلی شما ای مگری خاک ریس باشم من پیاده آمریت المپیکم برایم گفتند بیا اینجا بنشین من هم نشستم بعدا قوطی نصوار را بیرون کرد و نصوار انداخت و گفت شما ریس صاحب سردل داریم که به تماشا آمدید من بیچاره مجبورم به شما چه جبره که مه شاه غلام ریس مه ریس نیستم مر به زور دونفر آوردند روی چوکی گفتند تومهمان مایی شاه غلام با پیاده المپیک مصروف این قصه ها بود که از او به عنوان ریس صاحب خواهشت کردن تا جوایز ورزشکاران را تقدیم نماید باز همان دو نفر آمدند و او را از روی چوکی و تعارف با تشریفات خاص بلند کردند و به جایگاه خاص بردند از طریق میکرفون اعلان شد که از جناب ریس صاحب خواهش می کنیم تا افتخاربخشیده جوایز قهرمانان را تقدیم آنها آنگاه نام ورزشکاران قهرمان گرفته شد رستم دارنده کمربند سیاه تشریف بیاورند و جایزه و دیپلم خود را بگیرند بعدا به دست شاه غلام ورق کاغذی دادند و آهسته به گوشش چیزیگفتند اوهم بلا فاصله ورق را به ورزش کاران داد و ورزشکاران ادای احترام کرد و گفت چیتا شاه غلام قبل از اینکه به توزیع جوایز به پردازم شروع کرد به سخنرانی و چنین گفت بسم الله الرحمن الرحیم ورزش خوب چیزیه ساعتیری میگن به سلامت آدم خوبه آدمهای که شکم سیر دیشته باشن ورزش خوبه دمی که ننه مه سر مه می شست گفت باز به کدو سر تپه می ری ؟بریو گفتم میروم به استادیون به مه گفت از این قد و قواره خو نمی شرمی استادیون جای بچه هایه تو خودی ازی سبیلا کلفت نمی شرمی بریو گفتم ننه مجبات نگو آو بریز که کف های شامپو چشمامه کور کرد جونا پیرزال ها به فوتبال نمی فهمم او نا غیر از چلم کشیدن کاری ندارند پیر مرد ها هم غیر از نصیحت کردن هنری ندارند شما به ورزش خود ادامه بدیم هوش کنیم کله کدو همدیگر را نشکنیم ورزش ما شیشتم لقتک بود گاهی بم جفت لقد همتو بم شکم همدیگر ها خو می زدیم که نفس به کواره ما می پیجید در این موقع تماشا چیان ابراز احساسات کردند و او را تشویق نمودند شاه غلام در ادامه بیانیه اش چنین گفت مه که شمه جوانا می بینم حیرون می مونم ازی ورجی ورجی ها چه فایده می برد به فکر لقمه نونی با شیم ورزش سال یکبار خوبه هر روز هر روز ورزش کردن یعنی چه ؟ای لباس های مه پوشیدیم سرخ  سبز  گلابی  نارنجی  اینها همه رنگهای دخترانه یه آخر دنیا شده مردها رخت زن  ها می پوشند نگاه کنیم بابه المپیک چه خوب لباس پوشیده شما هم از او یاد بگیریم ها راستی مه امروز بیامدمکه فوتبال تاشا کنم رفقا شما مر بیاوردم بشنیدم بریم شروع کنم هوش کنم دست و پا خور نشکنیم بعدا شاه غلام روی چوکی نشست باز شاه غلام بیچاره ترسید و گفت بخدا من شاه غلامم من مهمان نیستم اما کسی حرف های او را نمی شنوید صدای تشویق ورزشکاران آنقدر زیاد بود که کسی تشخیص نمی داد شاه غلام چه می گوید آنها فکر می کردند شاه غلام جملات تشویق آمیز می گوید و جایزه را برایشان تبریک می گوید نفر دوم از طریق میکرفون خواسته شد سهراب صاحب کمربند قهوه ای تشریف بیاورید و دیپلم و جایزه خویش را از جناب محترم ریس صاحب اخذ بدارید شاه غلام چون از این تعارفات و تشریفات آگاهی نداشت روی چوکی اش نشسته بود اما باز آن دو نفر آمدند و از شانه هایش گرفتند و او را دوباره به جایگاه بردند بیچاره داد می زد که بخدا قسم من شاه غلامم مهمان نیستم اشتباه می کنید اما آنها دست بردار نبودند سهراب آمد و ادای احترام کرد و شاه غلام کاغذ ها را به او داد و سهراب گفت چیتا باز شاه غلام ترسید و گفت بخدا قسم به والله قسم به الله قسم من شاه غلامم من چیتا نیستم اشتباه می کنید تماشاه چیان از شوخی طبی های ریس شاه غلام خوششان آمده بود هر دم برایش دست تکان می دادند و ابراز حساسات می کردند اکثرا با هم تبصره داشتند که چه خوب ریس ورزش دوستی ببینید چقدر احساساست گردیده هر دم چیغ می کشید حتما در جوانی های خود از قهرمانان ورزشی کشور بوده با وجود همچو شخصیت های می توان ورزش را تقویه نمود باز برایش دست تکان می دادند  غلام در حدود هفتاد الی هشتاد نفر ورزشکاران را با دست هایش جایزه داد و آخرین نفر توکه او را به خود جلب کرد چون همان پیر مردی که پهلویش نشسته بود آمد و هم ورقی به او داد و گفت توبه کدام رشته ورزشی کار می کنی من بتو گفتم که پیاده آمریت الپیک هستم به پاس خدمتم برایم تقدیر نامه و کمر بند سیاه افتخاری دادند بعدا ورزشکاران برای تشویق استادان خود بسته های صد افغانی و پنجاه افغانی و بیست افغانی را بالا بالا سر شاناشاندند اسکناس های کاغذی در هواپرواز می کردند و بچه ها چورکان را چسپانده بودند شاه غلام که این صحنه را دید و هزار ها افغانی را در اطراف خود مشاهده کرد یکدم رگ دیوانه اش به سرش زد و از روی چوکی با یک پرش چیتا گفت و خود را به قلب تماشاچیان زد و شروع به جمع آوری نوت های صد روپیکی کرد تماشاچیان دهنشان از تحجب باز ماند بود که ای والله این دیگر چه رقم آدمیه

 



About the author

anitaafghanazimi

Anita is a student in 11 class in Hatifi High School.she is interested in poem.

Subscribe 0
160