نه به تنهایی

Posted on at

This post is also available in:

در گذشته بسیار سفر میکردم. مهم نیست که به کجاه سفر میکنید, مهم ترین بخش سفر, ملاقات با مردم جدید است. گروه مورد علاقه من مهاجران اند. آنها داستانهای غیرقابل باوری برای گفتن دارند.

یکبار که در جنوب فرانسه بودم, با یک خانواده بزرگ چیچنی آشنا گشتم. آن بهترین زمان در دوره خبرنگاری من بود, بنابراین فرصت مصاحبه را از دست ندادم. از موضوع های که آنها برای من در مصاحبه گفتند هرگز استفاده کاری نکردم, چون هم برای آنها و هم برای من خطر آفرین بود. طوریکه میدانید, چچن در یک دوره جنگ درازمدت با روسیه قرار دارد, گرچه جز روسیه می باشد. 

این داستان دانی, جوانترین سه برادریست که من ملاقات کردم.

او در یک خانواده متنفذ متولد شد. من تعدادی از موضوع های محرمانه را محفوظ نگهمیدارم, نامها و تعدادی از واقعیت ها را پنهان میکنم. در منطقه گروزنی(Grozniy) بچه ها از ده سالگی شروع به بردوش کشیدن تفنگ میکنند. شرایط منطقه بسیار خشن بود, طوریکه بارها مردم روی خیابان بصورت اتفاقی کشته میشدند. دنی(Dany) آنچه را که آنها برای پیشبرد زندگی انجام میدادند گفت و اینکه چگونه آنها بشکه های نفت را در حیات خلوت خانه خود برای فروش بسته بندی میکرند.  در این مورد پیشتر شنیده بودم, اما هرگز واقعیت اش را باور نمیکردم. هر دو طرف روسی ها و چیچینی ها ناراستگو و خشن بودند. زمانیکه دنی (Dany) بزرگتر شد با یک زوج فرانسوی خبرنگار در گرازنی ملاقات کرد که برای گزارش جنگ آمده بودند. او آنها را به خانه خود دعوت کرد, برای سه روز در جامعه محلی آنها را پوشش داد, در سرتاسر شهر آنها را با خودرویش سواری داد, و آنها ار یاری رساند تا یک گزارش   راستگویانه در مورد آنچه در جریان بودع بسازند. زمانیکه آنها منطقه را ترک کردند, دوستهایش اعتراف کردند که میخواستند خرنگاران را اسیر بگیرند. سپس چیزهای زیادی برایش اتفاق افتاد و او مجبور شد که در یک گروه خطرناک کار کند. این موضوع بارها تکرار شد و به باور او, ممکن بود روزی او مجبور به قتل در اسکرمش(Skirmish) شود. او جوان بود و نمیدانست که چگونه آن گروه را ترک کند. مردم در جنگ به هیولاهای واقعی تبدیل میگردند. 

زمانیکه شرایط از کنترل خارج شد و دوستهایش یک به یک شروع به مردن کردند, او تصمیم به فرار گرفت. او زندگی اش را در بیست و چهار ساع تغیر داد. به تنهایی به مسکو رفت, بعد به شکل غیرقانونی به فرانسه رفت. هرگز پیش از این به خارج نبوده است. زمانیکه به پاریس رسید, به خرنگارانیکه دوسال پیش آنها را محافظت کرده بود زنگ زد. آن جوره خبرنگار در کشورشان بسیار مشهور بودند, آنها صاحب یک شبکه تلویزیونی بودن. آنها خوشحال بودند که به او خانه بدهند و او را تحث نگهبانی سیاسی قرار دادند. او گذرنامه فرانسوی گرفت و نام خود را تغیر داد. 

بیش از ده سال گذشت, دنی(Dany)  فرانسوی آموخت, مهندسی خواند, وظیفه خوبی گرفت, خانواده خود را به فرانسه فراخواند و با خانمی که ازدواج کرد که یک دختر بسیار زیبا به دنیا آورد. من از او پرسیدم که اگر از همه چیزهاییکه بعد از این رویدادهای خشن اتفاق بود و او در چیچن زنده میماند, برای چی چیزی متاسف میبود؟ او با لبخند پاسخ داد که برای تنهایی متاسف می بودم.  

نکته: تصویرها از اینجاه

 



About the author

ahmadshafi

Ahmad Shafi Raouf was born in 1990 in Herat province of Afghanistan, graduated from high school in 2008. Then started BBA in 2009 in Ishraq university of Herat city, Afghanistan. He is studying now in seventh semester as a senior, and is planning to get his masters degree. He started…

Subscribe 0
160