گناه من بود

Posted on at


 


هرروزبه صدای گوش کردن گیتاروی می رفتم.وی بادست های کوچک خودگیتارمی نواخت  


وی هرروزبه پیش پدرم به خاطریادگیری گیتارمی آمد.پدرم باوی گیتارمی نواخت


یک روزبه پدرم گفتم این بجه ازکجاست ؟



پدرم گفت نمی دانم امابسیاربچه خوب است امایک مشکل دارددیریادمی گیرد.این یک کارتکرارشودوجبورمی شوم که اوراجواب بدهم


باشنیدن این گپ پدرخودزیادناراحت شدم باخودگفتم اگرپدرم این راجواب بدهدچی کنم دیگرصدای گیتارمی رانخواهدشنیدم .


امابعدازچندروز اوشروع به نواختن کرد.پدرم بسیارخوشحال شد.امادیرشده بودپدرم اوراجواب داد


.


من گیتارزدن رایادداشتم اماچنان علاقه نداشتم .


امابعضی وقت هابه اتاق خودمیرفتم وشروع به نواختن گیتارمیکردم .


چندشب بودکه پشت پنجره کسی است بسیارترسیده بودم هیچ جرات تداشتم که بروم ونگاه کنم کی است ؟



یک باردست وپای من ستی کرد.افتادم دیگرهیچ نفمهیدم که چی شده چندلحظ بعدکه به هوش آمدم دیدم که پدرم بالاسرمن نشسته است.


ازاین اتفاق سه شب گذشت .


یک شب پدرم مهمانی داشت تمام دوستهای خودرادعوت کرده بودومحفل داشت تا به صبح نشسته بود


.


من رفتم به اتاق خودوبازدیدم که پشت پنجره کسی ایستاده است .


دیدم یک سایه بود.تاازجای خودبرخواستم اورفت .


اماوقتی فکرکردم به یادآمدکه این همان بچه ی است به پیش پدرم به خاطرنواختن گیتارمی آمد.


اوبه مجبوری به خانه مامیآمداوبه گیتارزدن علاقه نداشت .به خاطرنواختن گیتاربه پشت اتاق من می آمد.


چنرروزبودکه سروپای این بچه گم شده بودهیچ به پشت اتاق من هم نمی آمد.


صبح بودکه یک کارتی به خانه ماآوردندوقتی پرسیدم ازکیست ؟


پدرم سکوت کرد.وبعدگفت ازهمان بچه ی است که به پیش من به خاطرنواختن گیتارمی آمد


.


بسیارغمگین شدم ...................


تمام فکرمن به طرف آن بچه شدکه ای کاش پدرم آن راجواب نمی داد.پدرم گفت تشویش نکن دخترم کارخداست .


رفتم به اتاق خودنشستم وطرف گیتارنگاه کردم وروی پنجره نگاه کردم ودیگراوراندیدم


 .


ودیگرشوق نواختن گیتاررانکردم وگیتارخودراشکستم


 .


 



About the author

Arzoorahmany

Arzoo Rahmany is a twelfth class student in Mahjube Heravi high school.

Subscribe 0
160