یک طفل که دهقانی را دوست داشت همیشه کوشش اش این بود که بعد از رخصت شدن مکتب به سر مزرعه برود ودر آنجا دهقانان را بنگرد و از آنها چیزهای مفید را یاد بگیرد. ووقتی که بزرگ شود همان کارها را انجام بدهد او از دهقانین همیشه سوالاتی را میکرد که معلوماتش زیاد شود
او میگفت : که من وقتی بزرگ شوم من رشته زراعت را میخوانم.ولی آن پسر خوردسال از همان خوردی به مخالفت پدر و مادرش روبروشد آنها میخواستند که پسرشان داکتر شود.ولی آن پسر از خوردسالی به زراعت علاقه مندی داشت. سالهاگذشت پسر خوردسال بزرگ شد و رشته که علاقه داشت .یعنی همان زراعت را خواند.وبخاطر همین علاقه ای که داشت از فامیلش جدا شد.چون فامیلش مخالف تصمیم او بودند. وآن پسر دیگر اطفال را هم علاقه مند زراعت کرد.چون میگفت دهقان یا زارع است که برای ما مواد غذایی تهیه می کنند . وما باید از دهاقین وزارع تشکری کنیم.چون آنها در هوای گرم زمین را کشت وبرای ما مواد غذایی چون میوه جات,سبزیجات,قلعه جات وغیره را برای ما تهیه میکنند
پس آن پسر خوردسال از خوردسالی تا به جوانی کوشش کرد.وبه آرزوی خود رسید.ویک دهقان یا مزرعه دار خوب شد.ما هم اگر آرزوی داشته باشیم همچون این پسر خوردسال اگر کوشش کنیم به آرزوی خود میرسم.وهیچ آرزوی بدون زحمت بدست نمی آید.درهمه عرصه های زنده گی باید کوشید تا موفق شد
فرخنده عالمیار