او جهاد را بر رسیدن به معشوقش ترجیع داد

Posted on at


عمر جوانی خوش سر و سیما بود که در یک خانواده سرمایه دار به دنیا آمده بود و تنها فرزند خانواده بود که با ناز و نوازش تمام بار آمده بود بطوریکه در طفولیت زمانیکه از مکتب می آمد و برای حمام کردن میرفت آب آن باید با تکه یی صاف میشد. همیشه جدید ترین نوع موتر و دیگر وسایل را داشت عمر خود را در رفاه و آسایش سر کرده بود تا اینکه در 20 سالگی عاشق دختر یک کشاورز بنام رخساره میشود قصد میکند تا با او ازدواج کند اما مادرش با این ازدواج مخالفت میکند زیرا دخترک از یک خانواده ثروتمند نیست.


پدر دختر نیز زمانیکه از این موضوع با خبر میشود بخاطر ترس از آبرویش همراه فامیل خود راهی ولایت کابل میشود.


مادر عمر یک دختر نجیب زاده را به پسرش میگیرد. اما عمر با هیچ قیمت حاضر نبود که از حال و هوای رخساره بیرون شود لذا نمیتوانست همسرش را به همسری قبول کند.


مادر عمر ازاین کار خود چیزی حاصل نکرد بجز اینکه بر غم و اندوه پسر عاشقش افزود وزندگی هر دوی آن دختران را نیز تباه نمود.


آتش عشق در وجود عمر همچنان شعله ور بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت تا اینکه به کابل رفت و بعد از جستجو و تلاش های شبانه روزی توانست خانه معشوقش را پیدا کند.


او در حالی وارد خانه شد که محفل عروس دیدنی رخساره جریان داشت.پدرش رخساره را به شخص دیگری داده بود.


رخساره زمانیکه عمر را دید خنکی چشمان خسته اش به او باز گشت و چنان که به گلی پژمرده آب برسد دوباره از سر شگفته شد


.


خسران رخساره با دیدن این صحنه ازین موضوع با خبر شدند که دخترک از اپتدا به این ازدواج راضی نبوده و شخص دیگری را دوست داشته است.لذا محفل را ترک کرده و این نامزدی را فسخ کردند.


عمر رخساره را گرفته و به شهر خود آورد.هر دو خیلی خوشحال بودند که بالاخره بعد ازتحمل فراغ زیاد دیگر به هم رسیدند و بعد ازین کسی مانع این ازدواج شده نمی تواند


.


اما همین بود که ندای جهاد بلند شد. چون زمان جنگ بود و شهر به دست دشمن افتاده بود کشور نیاز داشت به مبارزه نسل جوان برای پیروز شدن لذا عمر با عشقی که به خداوند و دین و کشورش داشت با عزم مردانه اش تصمیم گرفت تا به صفوف جهاد بپیوندد. نزد رخساره به وداع آمده بود.رخساره که نیز دختر مسلمه و با ایمان بود در علاوه اینکه او را از این تصمیمش منصرف ننمود هنوز هم اورا تشویق نمود و گفت درست بخاطر همین شجاعت و جان گذشتگی تو و ایمانت به خدا بود که من شیفته تو شدم من هم دنبال چنین مردی بودم.نه فقط یک نر.


به خدا قسم به هراندازه ایکه مشتاق وصال توباشم اما لبیک گفتن به امر خداوند و بجا آوردن سنت رسولش برایم با ارزش تر است.همان خدائیکه ما را این چنین به هم رساند که حتی از دوباره دیدنت نیز ناامید بودم دوباره مارا به هم میرساند ولو که حتی در این دنیا نباشد ما در دنیای جاویدان باهم جاویدان خواهیم بود لذا نمی خواهم فریب لذت و آرامش چند روزه را خورده و  از لذت ابدی محروم شویم.


عمر به جهاد رفت و رخساره ماند و خدایش که غم هجران محبوبش را با خدا قسمت نموده و با صبر و نماز و طاعت بار اندوهش را کم می نمودن


.


عمر بعد از مدتی مبارزه و جهاد با شجاعت و جانبازی تمام جان خود را نثار کرد و این چنین به سعادت ابدی دست یافت


.



About the author

160