احساس تنهایی و افسرده گی میکنم چون فکر و ذکر من معطوف ناکامی ها و شکست های گذشته شده است
دو دل و مردود هستم و گمان میکنم که عشق در زندگی من گم شده است ویا انگار عمر عشق به پایان رسیده است
این روزها دیگر مجالی برای دلتنگی ندارم
دیگر به فردا ها امیدوار نیستم
دیگر از من شوق شگفتن ها رفته است
دیگر خیال پرواز ها برایم کابوس شده است
دیگر در من حس دوست داشتن ها مرده است
همیشه میگفتم :
روزگارا ! تو اگر سخت بر من میگیری باخبرباش که پژمردن من آسان نیست گرچه دلگیر تر از دیروزم گرچه فردایی غم انگیز مرا میخواند ولی باور دارم دلخوشی باید داشت وزندگی باید کرد .
ولی افسوس دیگر نتوانستم با این واژه ها دوام بیاورم و بلاخره پژمردم و روزگار موفق شد
گرچه همیشه میگفتم من برنده ء بازی روزگار میشوم ولی افسوس آشنایان و نزدیکانم باعث شکست من در بازی روزگار شدند .
امروز دیگر آن گفته یی را که چند قبل شنیده بودم تایید کردم
واقعا هم راست گفتن
برای کشتن یک پرنده نیازی به تیر و کمان نیست ، بال اش را که قطع کنی خاطرات پروازش روز هزار بار او را خواهد کشت
امروز انگار بال من هم قطع شده است
همیشه در صفحات فسبوکم و در نوت فسبوکم و در زمان مسج دادن به دوستانم مینوشتم که:
آنقدر شکست میخورم تا شکست دادن را بیاموزم
ولی متاسفانه امروز آنچنان افتادم و شکست خوردم که دیگر توان و شیمه یی بلند شدن را ندارم
دیگر همانند شمع به انتهای خودم رسیدم
انگار بوی زخم سیاوش را گرفته ام
نگفته هایم زیاد است اما این آخر خط است حالا من ماندم و سایه ام که از تنهایی بغض کرده است
نویسنده : اسراء امید