قسمت سوم هوای برفی چه حالی داره

Posted on at


مسعود حمام رفت من هم یک صبحانه خوشمزه آماده کردم و بر سرمیز چیدم بالا به طرف اتاق لادن رفتم آرام در اتاقش را باز  کردم نگاهی از پشت در به تخت خواب لادن انداختم آرام خواب بود در را آهسته بستم به اتاق خودم رفتم لباسم را عوض کردم و موهایم را شانه زدم و کمی هم به صورتم رسیدم در باز شد و مسعود به اتاق آمدصبح بخیر سوسن جان بیدار شدی خسته بودی خیلی کمی استراحت میکردی نه جانم خوابم نمی برد مسعود جان لباس هایت را عوض کن و بیا پایان که صبحانه آماده است باشه تو برو من هم آمدم من رفتم

 

 

به طرف آشپزخانه ودر لیوان مسعود چای ریختم تا کمی سرد شود چون مسعود عادت داشت چای راکمی سرد بخورد که نا گهان صدای زنگ در را شنیدم تعجب کردم در این وقت صبح کی می توانست باشد مسعود پایان آمد و رو به من کرد گفت صدای زنگ در بود بله همینطور است مسعود رفت و اف اف را نگاه انداخت و گفت نمی شناسمش یک آدم بیگانه می باشد گفتم خوب حالا هر کس در را باز کن ببین کی هست و چه می خواهد مسعود در را باز کرد و رفت من هم یک نگاه یی ی به دوربین در حولی انداختم یک  شخص کلاه پوش و موتر سایکل هم داشت  به آشپز خانه رفتم و نشستم  چای بخورم که چند دقیقه ی نگذشته بود صدای شلیک گلوله را شنیدم لیوان از دستم افتاد شکست موهای تنم سیخ شد لرزه گرفته بود تنم را آهسته آهسته  با پا های لرزان به طرف در حیاط رفتم و مسعود را صدا زدم مسعود کجایی این صدای گلوله از کجا بود صدای نا له ی شنید بله صدای نا له مسعود بود شتا بان دویدم مسعود را در زمین افتاده دیدم و همسایه ها هم به طرف مسعود می آمدن جیغ زدم و کمک خواستم از  قسمت چپ شکم مسعود رود روان خون می رفت زود به موتر وان زنگ زدم و خواستم که به شفاخانه یی که می رویم بیاید و همسرش را هم به خانه نزد لادن بماند تا مواظب لادن باشد من ویک نفر از همسایه ها که پیر مرد با خدایی بود مسعود را در موترش شاندیم

و به طرف شفاخانه حرکت کردیم مسعود ناراحت نباش حاله ی می رسیم مسعود از نا له ش درد و تحمل نکردن درد گلوله بیهوش شدجای گلوله را همراه یک پارچه دررویش فشار دادم تا از خون ریزیش کمی کاسته شود در راه فقط سعی میکردم آرامشم را حفظ کنم تا راننده با آرامش رانند گی کند و به شفاخانه زودتر برساند به شفاخانه رسیدیم  نرس ها با عجله آمدن و مسعود را به اتاق عملیات منتقل کردن من هم پشت در اتاق عملیات منتظر و گریه کنان به این فکر بودم که چه شد در ظرف چند دقیق کی بود آن شخس و چه می خواست از مسعود چرا این کار را انجام داد آقا فضلی که همسایه ما بود و ما را رساند به طرفم آمد و گفت سوسن خانم نگران نباشید انشالا خوب می شود اما سوسن خانم این اتفاق چی رقم پیش آمد ما درخانه بودیم  

 مهمان داشتیم که صدای گلوله را شنیدیم سراسیمه به کوچه آمدم که دیدم آقا مسعود در دم حولی اش افتاده واز جانش خون میرود اینجا پلیس ها  آمدن برای تحقیقات تا بفهمند که چه شده و شاهدان کیست و از من هم به عنوان شاهد پرسیدن من هم چیزی را که دیدم گفتم تشکر آقا فضلی شما نبودین حال نمی فهمم که چه بلایی سر مسعود آمده بودباز هم بسیار زیاد تشکر من همین جا میمانم سوسن خانم کاری داشت باشین من در خدمتم در همان وقت بو پلیس ها آمدن و از من پرسیدن که شما خانم مسعود هستین بله من خانمش می باشم پس همرای ما بیاید ما بخاطر شوهرتان و شواهدی که از شما میگیریم مدارکی برای پیدا کردن مجرم به دست ما بیاید من هم همراهشان رفتم و را چیزایی که دیدم را برایشان تعریف کردم از شب قبلش تا صبح روز امروز آنها هم هر چی گفتم را درج دوسیه کردنداز من پرسیدن که کدام دشمنی قبلی و یا کدام خصومتی همرای کسی نداشته ودیگر موضوعات و رفتند و چند پلیس را هم برای من و مسعود ماندن در شفاخانه وبرای تحقیقات به محل خانه ی ما رفتن من هم رفتم نزدیک اتاق عمل مسعود و با اضطراب منتظر جواب داکتر.....

 نویسنده :الهام محبوب



About the author

ElhamSalehi

I have Done my Diploma in health but beside of my special degree i am writing and also doing buisness with my hasband the buisness that we start is the first and legal cosmatics and fragrance company register with Governament of Afghanistan i am really interst and love my Afghan…

Subscribe 0
160