امشب شب تاریکی است مهتاب در آسمان نیست در پشت ابرها پنهان شده است .
چراغ اطاق من هم خواب است ،شمع من نور همین کامپیوتر است .
مینویسم
ازچه ؟
ازنبودن یار از دلتنگی از انتظار از عشق از همه از نگار و همهمه
دل من زیاد تنگ شده است .از نبودن و ندیدن یار پر از غصه گشته ام
خیلی وقت است که رفته ولی دل من میگوید هنوز است حتی پر رنگ تر از حضور دیروز
هنوز قلب کوچک من میگوید این خانه بوی او را دارد.
امشب میخواهم چشمان من همانند دریا شود و او فانوس شب من شود
امشب خیلی ها دلم هوای یار کرده است هوای بودن در کنار یار
در کنار یاری که بهتراز برگ درخت ، شفاف تر از آب روان و نازک تر از گل است
امشب از همه نزدیکتر به من یک حس عجیب است ، امشب احساس میکنم با طلوع کردن آفتاب فردا یار من هم برمیگرددو برای من طلوع میکند.
درست یادم است وقتی چند روز نمیدیدمش گریه میکردم و محکم در آغوش میگرفتمش و برای من میگفت این که چند روزی بود شاید روزی برسد که من
سالها از تو دور بروم .
میگفتم مزاح نکن من دیگر نمیگذارم برای چند لحظه هم که شده از من دور شوی
ولی حق با او بود او فهمیده بود که از من دور میشود
او تنها نرفت آرامش و همه چیزم را باخودش برد
و فقط من ماندم و یک انتظار ،انتظاری که پر از حسرت دیدار یار است
دیگر خسته شدم ازین هوای شب تاریک و تنها
دلم میخواهد پر بزنم و از این تنهایی شب بیرون بروم ،
اما این ناممکن است و دست نیافتنی
من باید این شب های دراز وسرد زمستان را با این انتظارهای تلخ به پایان برسانم..........
نویسنده : اسراء امید