"شب من وغم من"

Posted on at


               

گهی احساس من این بود...که من تنهای،تنهایم.

همان تنهایی که خود را میتوان در آن احساس کرد!

درشبی پر خاطره اما با هزاران ماجرا.

گهی ماجرا هم میتوان خواب بود

اما با احساسات بر انگیخته...

من همان احساس پر ماجرا هستم!

که گاهی میتوان خواب بود.

درست همان شب به یادم است

!

که احساسم برایم میگفت:

دیگه تنها شدی اما با کلی از خاطرات بر آشفته!

بادفتری بنام" شب من وغم من


اما هیچوقت احساسی نداشتم به آن دفتر!

که واقعات شبهای خسته ام نگاسته شده بود".

 اما ناگهان "تأملم برایم گفت:همه راست اند !

تو واقعأ تنها شدی،تنهاشدی،تنهاشدی

.

ومن با آه و ناله پردردم گفتم نه،تنها نیستم !

(چون دوستی همچون خدای خود دارم. )

"سما صدیقی"

 



About the author

160