روز ها در گذر است .......

Posted on at


روز ها در گذر است......


روزها در گذر است، تو در انتظار چه نشسته ای؟


روزها در گذر است روزهای سرد و تاریک اما آفتابی، حال دیگر روشنائی روز و گرمای خورشید هم نمی تواند این روزها را گرم و روشن کند، درخت سرو خانه هم هوای زمستانی دارد، اگرچه بر گهایش هنوز سبز است شاید او هم می ترسد که چهره زمستانی اش را نشان دهد، روزهایی که مردم دلخوشی هایشان به اندازه آفتاب لب بام است که گاهی می آید اما آمدنش آنقدرهم آسان نیست اما رفتنش به اندازه یک چشم به هم زدن است حال اگر این سبزی سروهم نباشد، مردم رنگ روزهای سبزبهار را فراموش کنند.


روزها در گذراست کاش می توانستم با دستانم روزها را مانند قطعه های پازل کنار هم بچینم و روزهای شیرین را از روزهای تلخ جدا کنم و به دست گردباد بسپارم و به او بگویم که این روزها به نا کجا باد ببر...


روزها در گذر است و بچه کوچک همسایه امید دیدن صبا را ندارد شاید که از آسمان توده های بمب و از زمین توده های مین، در انتظار او هستند، یا مادری که لحظه لحظه بزرگ شدن اولادش را انتظار کشیده اما رفتن او با خودش است و آمدش را کسی نمی داند جز خدا.



روزها در گذر است، چهره عروسک دختر زیبا که در دستش است، دیگران خندان و شادنیست، شاید عروسک هم می ترسد که شاید تا لحظاتی دیگر دست این دختر را از کدام قسمت شهر پیدا کنند و عروسک از این دست گرم محروم شود.


کاش می توانستم جلوی گذر روزها را بگیرم و مانند آب روانی که از میان شهرها، کوچه ها، می گذرد و تنها تماشاگر است نباشم و شاید آن هم دیگر توان دیدن این هم سختی این مردم را ندارد و فقط می خواهد راه گریز را پیدا کند. ما فقط نظاره گر هستیم، که چگونه، و بی جواب و سوال می گذرد.


چه روزها سخت است و مانند  نهال های کوچک باغ که تماشاگرقطع درختان هستند تماشاگر باشیم.روزها درگذراست چشم هایت را باز کن وقدم های آرام آرام اما محکم و با استقامتر از گذشته بردار و ببین که سرنوشت ترا به ناکجا باد میبرد.



About the author

160