آی ملت من نقاشم نه رنگ مال

Posted on at



 


دیگه تحصیل تمام شدش ،مجبور شدیم برگردیم کشور خودمون


یادم رفت بگم از کجا راستش برای خواندن رشته حقوق از طرف دولت یه بورسیه گرفتم رفتیم فرانسه اونجا با رفیقا خوبی آشنا شدم و از یکی از اونها که واقعا هنرمند بود نقاشی رو به گونه حرفه ای یاد گرفتم. دیگه هر منظره ای رو که می دیدم در ظرف چند دقیقه رو کاغذ پیاده اش می کردم.


دلم واستون بگه که تو یکی از ادارت دولتی هم به صفت مشاور مقرر شدم .ولی سرگمی هام کم شده بود یه دفعه فکری به سرم زد گفتم بیا یه تابلو دم خونه می زنیم استاد نقاش میرازی هر نوع سفارشات شما پذیرفته می شود هم یه پولی گیر مان می آید هم تو اوقات بیکاری یه سرگرمی واسه خودمون جور می کنیم. چی بگم دیگه تابلو رو درستش کردم کوبوندیم رو در خونه.


فردا صبح رفتم در نانوای چند تا نون گرفتم تو راه داشتم می امدم که حاجی محمد به پسرش که چند قدم جلو تر از من راه می رفت می گفت حیف نون به تو ببین هم رفته خارج هم نقاشی یاد گرفته حالا درس نشد نقاشی .به ببین چه روشن فکر بوده کاری رو یاد گرفته که دست توش کم هست. حالا تو خاک بر سر درس که نمی خونی هیچ  ،هیچ کاری هم بلد نیستی . آقا ما رو می گیی می خواستیم پرواز کنیم یعنی چقدر مردم ما هنر دوست هستند که سر کوفت ما رو به بچه ها شون مزنند و ما رو مثال موفقیت می دهند.


خلاصه امروز که گذشت صبح بلند شدم نماز رو خوندم که دیدم در خونه ما  در می زنند .رفتم دیدم مشت رمضان بقال راستش بپرسین خیلی تعجب کردم گفتم مشتی بفرمایید تو گفت نه عمو می دونم که تو روز کارمند دولتی و اگه بخواهی کار کنی یا باید صبح و یا بعد از اوقات رسمی بیایی سرکار امودم بگم که من امرزو مغازه رو خالی می کنم و آماده می کنم بعد رنگ اینها رو هم می خرم تو که امودی شروع به کار کنی


 میرزای :کار چی


 مشتی :کار چی نداره مگه این جا ننوشتی استاد نقاشی راستی عموم بهت بگم اگه کارت خوب باشه تمام مغازه ها سفارشت می کنم که اونهام رو م تو رنگ بدی.


اخه – آخه


مشتی :چی عمو نترس هرچی نرخ روزباشه بهت می دهیم، ما هم از اونهاش نیستم  که پول کارگر جماعت رو بخوریم،کارت که تمام شد پولت را نقد می دهیم.


 میرزای :عمو من نقاشم


 مشتی:مخ تاب برداشته مگه من گفتم بنا می خواهم من هم گفتم نقاش


یعنی چی عمو کار نمی کنی خوب بگو کار نمی کنم این که این قدر مقدمه چینی نمی خواهد وبلاخره رفت. ویه چیزهای زیر لب می گفت و خدا می داند دیگه چی می گفت بی خیال غیبت می شود.


حالا ما دیگه شصت مون خبر دار شده بود که قضیه چیه ولی تو اداره به خودم گفتم نه بابا این پیر مرد بود نفهمید بقیه می دونند نقاش با رنگما ل  ، خر تا اسب فرق دارد.


دیگه وقت کاری تمام شد راهی خونه شدیم بماند که سر کوچه مشت رمضان سلام دادیم دریغ از علیک.


و پشتش به ما کرد. در خونه که رسیدم دیدم پسر میثم آقا در خونه وایستاده گفت عمو بابام گفته اگه میشه یه دفعه بیاید دم مغازه باهاتون کار داره..


رفتیم در مغازه بعد از سلام علیک


میثم آقا« به نظر ت استاد یه دستی به سر وصورت اینجا بکشیم چند در می آید


من گفتم دست چی ، کجا


ای بابا مثل ایکه زبون مادریت رو فراموش کردی منظورم اینه که اگه این مغازه رو یه رنگ روغن بدیم چقدر خرج داره


تو دلم گفتم ای  وای


گفتم عمو من نقاش هستم و این کار رو نمی کنم


یعنی چی یعنی کار کوچیکه ناراحت نباش اینجا روتمام کردی خونه ها رو هم می دم تو رنگ بدی


نه عمو مثله این نیست من این کار نمی کنم


ای بابا تو بگو اصلا اهل کار نیستی ما رو بگو گفتیم که پول هامون غریب نکنیم به یه خودی بدیم. خوب بگو کار نمیکنم خدا بیامرزه پدرتو عجب مر د کاری بود شب عید لباس می بردی نمی گفت  نمی دوزم تو حالا واسه ما ناز می کنی


بلاخره چی بگم بهتون هر رزو یکی از افراد محل به جمع مخالف های ما می پیوست


ما هم گفتیم بابا بی خیال تابلو رو بکنیم نکنه یه دفعه بریم احمد آقا نانوا هم به ما نون نده بگه تو مغازه ما رو رنگ دادی که ما هم بهت نون برشته بدیم.


چند روزی به همین منوال گذشت دیگه اوضاع هم آروم شده بود که دم در نانوایی  احمد اقا نانوا گفت عمو خوب لقمه چربی رو دیروز از دست دادی گفتم چرا عمو گفت یه خارجی امود بود یه نقاش می خواست ما هم   آدرس اکبر نقاش را بهش دادیم ولی مثل اینکه گردشگر گفته بود من یه نقاش تحصیل کرده می خواهم راست کار خودت بود دیگه خلاصه ولی آدرست بهش ندادند گفتند اون مرد کار نیست.


و ما هم گقتیم خودم کردم که لعنت بر خودم باد


 



About the author

nematkakar

به نام خدا نعت الله کاکر هستم. تحصیلات ابتدایی خود را در کشور ایران به پایان رساندم و تحصیلات لیسه خود را در شهر هرات در لیسه سیفی به اتمام رساند. بعد از سپری نمودن امتحان کانکور به پوهنحی کامپیوتر ساینس راه یافته و در سال 2013 آن را…

Subscribe 0
160