بوی انسانیت...

Posted on at


گاهی دلم میخواهد بروم
بروم جایی که کسی مرا نشناسد
کسی نفهمد که مشکلم چیست
کسی نفهمد که دردم چیست
تنهای، تنها باشم



جایی که کسی از شهرتم از جایگاه ام خبر نداشته باشد
بروم در شهری که حتی کسی لهن حرف زدنم را هم نفهمد
جایی که اگر لباس کهنه ای بر تن کردم کسی نخندد
جایی که کسی مرا بخاطر لباس تنم نشناسد
جایی که مردم مرا بخاطر موتر لوکسم احترام نکنند
اگر کسی برایم لطفی کرد بخاطر اعتبار و شهرتم نباشد
جایی که احترام و عزت به پول نباشد



دوست دارم جایی زندگی کنم که محبت ها و دوست داشتن ها حقیقی باشد
دوست دارم کسانی را داشته باشم که مرا بخاطر خودم دوست داشته باشند
کسانی باشند که انقدر بروی شان اعتماد داشته باشم که در وقت بدبختی تنهایم نگذارند
کسانی را داشته باشم که از چشم هایشان عشقو محبت سرازیر باشد
وقتی همه چیزم را از دست دادم بگویند خودت مهمی نه مال و ثروت
جایی بروم که مردمانش خاکی باشند از جنس خاک



جایی که درکوچه هایش بوی محبت پیچیده باشد
جایی بروم که در سفرهاشان بجای غذاهای رنگارنگ بوی محبت و رنگ عشق پیچیده باشد
خلاصه جایی که مردمانش انسان باشند و بخاطر انسان بودنم مرا احترام کنند.
 
 



About the author

Selfish

This is Selfish Banoo 18 years old, from Afghanistan.

Subscribe 0
160