اشک هایم در روز کانکور

Posted on at



سال 1389صنف دوازده شدم خیلی خوش حال بودم که صنف دوازدهم شده بودم خیلی خوش بودم که فقط همین امسال است مکتب و بعد از این به پوهنتون خواهم رفت .


پوهنتون برایم معنی دیگری داشت هدفی که تعین کرده بودم بالا بود همیشه در رویا هایم در خیابان های پوهنتون قدم میزدم همیشه یک تصویر زیبا از پوهنتون به ذهنم بود.با چنان اشتیاقی درس میخواندم که همه را متحیر ساخته بودم .صبح مکتب میرفتم بعد از رخصتی مکتب مستقیم به طرف کورس استاد قاسم میرفتم درآنجا ریاضیات کانکوری رامیخواند م تا دیگر به کورس بودم وقتی خانه میامدم بعد از اندکی استراحت  دوباره شروع میکردم به درس خواندن مضامین کانکوری ، بلاخره اینکه تمام سال 1389 که به صنف دوازده بودم به همین منوال گذشت. قید همه جا رازده بودم  خانه اقوام،عروسی،مهمانی، تفریح بلاخره همه جا ......



یکسال کامل بغیر از کورس ومکتبم دیگر جای را ندیدم.تا اینکه امتحان های سالانه خلاص شد و از مکتب رخصت شدیم ،پروگرام کانکوری کورس هم خلاص شد.بعد تست های کانکور سال های گذشته را کار کردم تا ایکه قرار شد کانکور ما به (4 دلو) برگذار شود کارت گرفتم . بروی کارت روز و مکان امتحان ومشخصات خودم نوشته شده بو(دروز سه شنبه ،پوهنحی اقتصاد).بلاخره 4 دلو روز سه شنبه شد صبح وقت از خواب بیدار شدم وآماده شد م رفتم پوهنتون به صنف وچوکی که تعین شده بود نشستم خیلی استرس داشتم خیلی روز سختی بود هیچگاه آن روز را فراموش نخواهم کرد.فرم ها را توضیع کردند به من هم یک فرم دادند گفته شد که اسم،ولد،ولدیت وامضا به قلم خود کار وبعد رساندن آی دی نمبر ودیگر مشخصات به قلم پنسل .


من هم خداوند یا یاد کرده شروع کردم همان طور که اسم ودیگر مشخصاتم را به قلم خودکار نوشته کردم


(آی دی نمبر خود را هم به خودکار خانه پری کردم).


وقتی متوجه شدم که کتابچه سوالات را توضیع کردند و فقط 10 دقیقه به شروع امتحان مانده است.وقتی هیآت متوجه شد که من آی دی نمبر خود را به خوکار رساندم مرا از چوکی امتحان بلند کرد.گفت چانس تو سوخت برو سال دگه امتحان بده.در حالیکه نفس هایم بند میامد اشک از چشمانم جاری شده ازصنف خارج شدم.آنقدر حالم بد شده بود که نفس کشیده نمیتوانستم یکسال زحمتم به یک لحظه بجلوی چشمانم  داشت به خاک یکسان میشد.نمیدانم به چه سرعتی از پله ها پائین شدم پایم چنان به پله های سنگی اصابت کرد که احساس کرد م استخوان پایم دو قسمت شد.خون از پایم جاری شد اشک از چشمانم تا اینکه نمیدانم فرشته نجات بود یا آدم مرا صداکرد وبرایم دوباره  درحالیکه امتحان شروع شده بود فرم  داد.با پای خون آلود وچشمان پر از اشک دوباره به چوکی امتحان نشستم .برایم تولد دوباره بود احساس کردم دوباره متولد شدم خدایم مرا کمک کرد خدایم برایم توانائی بخشید امتحانم به بهترین شکل ممکن سپری شد اولین انتخابم (اقتصاد)بود.


خوشبختانه به اولین انتخابم همان سال با گرفتن (312)نمره  کامیاب شدم.


یعنی اینکه سال اول پوهنتون را به همان صنفی که امتحان کانکور داده بودم خواندم هر وقت چشمم به آن چوکی میافتادکه روز کانکور نشسته بودم اشک در چشمانم جمع میشد و اشک هایم در روز کانکوربیادم میامد



About the author

160