مادرم ای همه هستی من با آنکه در کنارم نیستی بازم تمام وجود منی ...
همیشه که با دوستام هستم ، زمانیکه حرف مادر خود را می زنند یک آتش به قلبم روشن
میشود و آرزو میکنم که خدایا کاش مادر من هم زنده بود و من هم از خوبی هاش یاد
میکردم و با عالمی از خوشحالی میگفتم آری مادر من هم همین طور ...
اما افسوس ........ که این ها همه یک آرزوست که تا قیامت برآورده نخواهد شد .
مادرم ! در کنارم نیستی که دستان لطیف ات را لمس کنم و سر به شانه هایت بگذارم تا
تمام درد ها و خستگی های زندگی را بدست فراموشی بسپارم .
تنها خاطره ایکه از مادرم دارم زمانیکه یک سالم بود دستانم را گرفته بود و
راه رفتن را برایم یاد میداد و آخرین سالگره چهار ساله گی ام را تجلیل کرد و مرا
به خدا سپرد و دنیا را وداع گفت ای کاش هیچ وقت خدا این روزهای بدون مادرم برام نشان نمیداد .
جای که میتوانم به آرامش برسم مادرم ، آغوش گرمت است و شب که میشود شانه هایت
را کم میارم و کنار پنجره اطاقم رو به طرف آسمان کرده و گریه میکنم اما صدای گریه
هایم را شنیده نمیتوانی چه برسد که برگردی .
خدایا مادری هیچ کس را ازش نگیر چون بدون مادر زندگی مشکل است من با نداشتن مادر شکستم و نمی
خوام دوستانم را شکسته ببینم .