ازدواج اجباری.

Posted on at


صحنه اول
دختری که دوست داشت همیشه درس بخواند و بتواند به مردم کشور خود کمک کند
و همچنان آرزو داشت که یک دختر با نام و نشان خوب بزرگ شود که بار دوش جامعه نشود و مردم از او ناراض نباشن


صحنه دوم:
سارا دختریست 23 ساله که از زمانی بدنیا آمد بجز بدبختی چیز دیگری را ندید و همچنان روحیه ضعیف داشت
گر چه میخواست پیشرفت کند اما وقتی وظیعت خانواده خود را میدید متاثیر میشد ازین که چرا همچو خانواده دارد که یکی هم از اعضای خانواده او تحصیل کرده نیست .
سارا"من میتوانم خانواده ام را پیشرفت بدم به وسیله کوشش زیاد


صحنه سوم:
سارا پدری داشت بسیار سنگدل بی رحم که همیشه در خانه اعصابش خراب بود که همه از او میترسیدن
و مادر سارا زن خوب و با ایمان بود
    پدر سارا یک زن دیگر  گرفت که مادر سارا را اصلآ اهمیت نمیداد
مادر سارا"خدایا چرا من را بدبخت کردی ازین که این روز را میدیدم میمردم بهتر بود.
سارا " مادر جان غم نخور بذار من بزرگ شم همه چی خوب میشه


صحنه چهارم"
سارا 7 ساله شد و شروع به رفتن مکتب کرد در مکتب خیلی لایق بود وعلاقه زیاد به درس خواندن داشت
یک روز به معلم خود گفت"
سارا"استاد من میخواهم یک شخص سرشناسی بشم آیا میتوانم؟
استاد"آه دخترم انشاالله به آرزویت میرسی من همرایتم
سارا"یعنی شما میرین خانه ما؟
استاد"نه عزیزم منظورم این بود که من ترا کمک میکنم تابتوانی به آینده موفق باشی
سارا" آه ها تشکر استاد
بلاخره سارا به امتحان هایش نیز اول نمره میشد و استاد ها هم ازو راضی


صحنه پنجم"
سارا کمی بزرگ شد وقتی در خانه درس میخواند پدرش میامد و میگفت"
پدر" بسه دختر اینقد درس نخون بلند شو برو با مادرت کمک کن درس به دردت نمیخوره
سارا"مگه چرا پدر ؟ من میخواهم کشورم را آباد کنم
پدر" نه بابا کشور آباد کردن آسان نیست پاشو برو و ای حلقه را از گوشت بکش .امروز صبا تور عروس میکنم
و سارا رفت و شروع به گریه کردن کرد و همیش به مادرش میگفت "
سارا"مادر من نمیخوام عروس شم
و ازین به بعد سارا پنهان درس میخواند که پدرش نبیند
و بلاخره سارا صنف 11 شد


صحنه ششم"
زمانی که سارا صنف 11 بود براش خواستگار آمد سارا قبول نداشت اما پدرش ضد کرد که باید قبول کنی چون خوب بچه است
سارا"پدر لطفآ من نمیخوام حالا ازدواج کنم هنوز وقته لطفآ
پدر" نه مجبوری قبول کنی چون من راضیم اگر قبول نکنی دگه هیچ وقت نمیذارم درس بخونی
و سارا هم مجبور شده و قبول کرد اما به فامیل بچه شرط گذاشت
سارا"شما باید بگذارید تا من مکتب رفتن را ادامه بدهم
فامیل بچه" باشه دخترم قبول داریم
و بعد از 7 ماه نامزادی فامیل پسر ازفامیل سارا خواستن تا جواب عروسی را بدهند و پدر سارا هم قبول کرد
و بلاخره عروسی شد و سارا خانه فامیل شوهر رفت

ادامه دارد دوستان.....



About the author

160