ازدواج اجباری.

Posted on at


ادامه داستان

صحنه هفتم"


زمانی سارا وارد خانه شوهر شد زندگی وی تغیر کرد و کمی غیت بودن خویشاوندانش چون سارا در خانه مادرش
چادر نماز میپوشید و وقتی خانه شوهرش آمد اورا مجبور به پوشیدن چادر کردن
در یکی از روز ها که تایم مکتبش شده بود
سارا"من میرم مکتب
شوهر " باش برم از مادرم اجازه بگیرم
شوهر "مادر سارا میخواهد برود مکتب ببرمش؟
مادر"نه بچیم در فامیل ما این قسم رواج نیست که عروس ما به مکتب برود
شوهر"مگه مادر خودت قول نداده بودی؟
مادر " داده بودم اما حال قبول ندارم برو اطاقت
زمانی شوهر در خانه آمد به سارا گفت مادرم نمیگذارد مکتب بروی
سارا"شوهرم توی یا مادرت؟ من میروم
شوهر " نه هر چی مادرم بگوید باید بپذیری
سارا بسیار نا امید شد و به پدرش زنگ زد و گفت
سارا"پدر اینها نمیذارن مکتب برم آخه قول داده بودن
پدر"هر رقم اونا میگن قبول کن
و سارا مجبور شد و خانه نشین شد و شوهرش با وی بر خورد خوبی داشت و بلاخره سارا صاحب یک بچه ی شد که خیلی ارا دوست داشت او را
و روز بروز شوهر سارا داشت رفتارش تغیر میکرد که سارا بسیار ناراحت بود که
سارا"خدایا مکه من چی کار کردم که این داره تغیر میکنه


صحنه هشتم"
پسر سارا یک ساله شد که در یکی از روز ها سارا داشت خانه خود را جمع میکرد که ناگهان چشمش به
مواد مخدر افتاد و اصلآ باور سارا نمیشد
و زنگ زد به مادرش و گفت
سارا"مادر یکبار خانه ما بیاین
و فردا مادر سارا آمد خانه وی و زمانی سارا مواد را به مادرش نشان داد مادرش گفت
مادر"دخترم اینها را  از کجا آوردی؟
سارا" در پشت جالباسی ما بود
و مادرش به وی گفت دخترم به گمانم این مواد را شوهرت استفاده میکند به آرامی آهسته آهسته ازش
بپرس
و سارا خیلی متاثیر شده بود که چرا چرا شوهرش معتاد است هیچ باورش نمیشد
و میگفت من چطور به زندگی خود ادامه بدم آینده  پسرم چیکار میشه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
و به هیچ کس نگفت تا در یکی از شب ها شوهرش را تعقیب کرد و دید شوهرش در بام رفته و شروع
به کشیدن مواد کرد و سارا وقتی وظیعت شوهر خود را دید شروع به گریه کردن کرد
و رفت و براش گفت
سارا"آخه چرا چرا اینها چیست ؟ داری چی کار میکنی؟
شوهر" دست و پاچه شد و گفت تو بکسی نگو مه همه داستان را بتو میگم


صحنه نهم"

شوهر شروع به تشریح کرد و گفت"
شوهر"من چون موتروان بودم مجبور شدم اول از چرس استفاده کنم تا من
را خواب نبرد اما آهسته آهسته معتاد شدم و حالا دگه ترک میکنم قول میدم بشرطی به
کسی نگی قسم میخورم
و سارا قبول کرد به حرف های شوهرش و چند روز خیلی شوهرش همرایش خوب رویه میکرد
تا بلاخره سارا باز شک کرد و باز شوهر خود را تعقیب میکرد
تا آخر دگه فهمید و به شوهر خود گفت
سارا" من میگم به همه
شوهر" اگر گفتی خوب نمیشه
و سارا گفت به خانواده شوهر خود و تمام خانواده بچه ی خود را دو دادن و مدت چند روز او را بندی کردن
اما وقتی اورا آزاد کردن بیشتر به ضد شد و بیشتر کشید و سارا هم میزد
صحنه دهم"
سارا رفت برای مدت 1 ماه به خانه پدرش و جریان را با پدر خود و برادرانش به جریان گذاشت
پدرش پشیمان شد که این وقت پشیمانی هم سودی نداشت
و برادرانش تصمیم گرفتن که طلاق سارا را بگیرن اما سارا قبول نکرد بخاطر بچه ی خود چون به
فکر آینده پسرش بود
و پس رفت خانه خود و بازم مورد لت قرار میگرفت


صحنه یازدهم"
و بلاخره سارا مجبور شد که شوهرش را طلاق دهد اما نمیخواست هم که پسر خود را از دست دهد
و وقتی سارا راضی شد باز شوهرش نمیداد طلاق و باز قانون تصمیم گرفت تا شوهر سارا چون معتاد است سارا را طلاق داده و پسر سارا هم به سارا برسد و سارا بسیار خوش بود
صحنه دوازدهم"
سارا همراه با پسر 5 ساله ی خود آمد خانه پدرش و پدرشم پشیمان شده بود
و همینجا بود که سارا دوباره رفت به مکتب و پسر خود را هم شامل در کودکستان کرد
و زندگی جدید را دوباره آغاز کرد
صحنه سیزده"
و سارا مکتب را با موفقیت تمام کرد و به آرزوی صفولیتش رسید
و پسر خود را هم شامل در مکتب کرد
Write by parisa ehsas "
Hatifi high school "
I WISH YOU ENJOY IT…

.
 



About the author

160