قسمت دوم تنها اشتباه من

Posted on at


اما توانستم که همه چیز را آن طور که می خواهم خوشمزه و با دیزاین عالی ومنظم درست کنم خوب تو بگو ....یاسمین جان چه خبر در دانشگاه هیچی.. شهلا جان فقط استاد پرسید که شهلا کجاست من هم که بی خبر از این که چرا نیامدی در جواب استاد دروغ گفتم که مریض هستی همین بعدشم بهت زنگ زدم خیلی اما جواب ندادی...

 

نه آن وقت که تو زنگ زدی من از خستگی چشهایم باز نمی شد بیدار هم که شدم خانه و اطراف دیدم دیگه به هیچ چیز جز پاک کردن خانه فکر نکردم تا این که آمادی من تازه کارهایم تمام شده بود خوب من برم شهلا جان که امشب خانه خاله ام مهمان هستیم جشن تولد دخترش است هنوز کادوی تولد هم برایش نخریده ام اگر میروی بیا همرایم بریم تا در خانه تنها نباشی نه.. جانم نمیشه من امشب درس هایم را بخوانم تا فردا سر صنف از درس ها پس نمانم باشه هر طور که خودت می دانی اما می رفتی خوش می گذشت خوب به امید دیدار.. تا فردا شهلا جان به امید دیدار در را بستم و رفتم سراغ موبایلم چند روزیی بود که از فرامرز خبری نداشتم گفته بود که هر وقت بیکار شد برایم زنگ می زند یا با هم چت می کنیم من هم به انتظار آن لحظه بی قرار بودم دلم برایش تنگ شده بود فرامرز یک انسان نمونه بود از هر لحاظ وبا رفتاری صادقانه ..شماره فرامرز را دایل کردم اما پس از چند دقیقه شنیدم که در دسرس نیست دوباره دایل کردم اما باز هم روی پیغام گیر بود با خودم گفتم حتما در متینگ یا جلسه می باشد رفتم سراغ کتاب هایم ورق زدم ورق ...اما دلم نشد که بخوانم انگار یه هو حوصله ام را از من کسی گرفت گفتم تا با  فرامرز حرف نزنم و خیالم راحت نشود نمی توانم درس بخوانم رفتم کنار پنچره نشستم و رفت آمد ماشین ها و مردم را تماشا کردم

نمی دانم چه وقت گذشته بود در رویا ها وغرق افکارم بودبا فرامرز که صدای زنگ موبایلم مرا به خود آورد بلند شدم و شتابان به سوی موبایل رفتم مادرم بود آلو شهلا جان کجایی دختر چرا زنگ را جواب نمیدهی سلام مادر جان ببخشید اصلا صدای زنگ را نشنیدم خوب شما خوب هستین پدر خوب است میلاد چطور چه می کنه ...همگی خوب هستند میلاد هم مصروف درس هایش می باشد تو چظوری دختر گلم چه می کنی  درس ها و دانشگاه خوب پیش میرود بله مادر جان ...خوب از فرامرز خبر داری خوب است کی بخیر می آید بله مادر یکی دو ماه دیگر می آید بخیر خوب  شهلا جان از من که خبر داری نمی توانم پدرت و میلاد را تنها بگذارم تو دق شدی تکت بگیر بیا یک ساعت راه زیاد نیست


چشم مادر امتحاناتم تمام شد حتما دیدن تو پدرم می آیم من هم دق شدم پشتتان مواظب خودت باش خداحافظ مادر جان گوشی را قطع کردم و به آشپزخانه رفتم لیوان آب خوردم به ساعت نگاه انداختم 8 شب بود اما از فرامرز خبری نشد رفتم پای فیس بوک نشستم کمی مطالب جالبی را خواندم و کمی شو های لباس را نگاه کردم تقربیا چند ساعتی مصروف بودم هر چند دقیقه نگاه به موبایلم می انداختم اما از تماسی خبری نبود با بی میلی رفتم سراغ  کتاب هایم گرچه فکرم جای دیگری بود اما مجبور بودم برای فردا خودم را آماده کنم



برای درس ها کمی مشغول درس خواندن شدم احساس کردم سرم درد می کند به آشپزخانه رفتم و یک مسکن خوردم و ساعت 11 شب بود به اتاقم رفتم و گوشکی را به گوش هایم ماندم و آهنگ های مورد علاقه ام را گوش کردم لامپ را خاموش کردم و چراغ خواب را روشن کردم روی تخت دراز کشید وچشمانم را بستم و آرام به آهنگ گوش دادم و به گذشته ها رفتم گذشته هایی که خوشی های زیادی را در خود جای داده بود ............ادامه دارد



About the author

160