همسفر

Posted on at


بار سفر بسته ای ، ای همسفر با کدام خروش


بهر کجا و با کدام زمانه و نوش


دل دیوانه با کدام چشن کند بیان


که به یاد و نام آسمان توست به هوش


ای دم ، ای هوا ، ای صحرا جهان من


در این کنار شکسته و نشسته بهر یک نگار پوش



رود و زمزمه ما آید سوی دیار ما


همه رقص و شادی در راهش زنیم جوش


قدمش بر دفتر ما معنی زندگی است و ادب


که ز ادب  چشم او ادیبان ادب بوند خموش


تنم چون این نی دهد  جان و زند قلب


تا که می مستانه گل گیرد در آغوش



در تن، گیاه محبت کاشتیم و حاصل


تا بهر محبت نگاه تو گیرد پوش


قطره خویش رنگی زنیم و دنیا


که تن خاکی ما گیرد فروش و  حرف ما گوش


ای همسفر دیده جان مسپار بر این لحظه فانی


گوش یاد او بهر من است سروش



 


 



About the author

hasseb

i like poems

Subscribe 0
160