کودکی در سرما

Posted on at


کودکی در سرما


در روز های سرد زمستان وقتی برف همه جاروپوشونده درختان چنان بابرف پوشیده شدند گویا لباس عروس برتن دارند خلاصه هواسردسرده باده شدیدی می وزدبرف هنوز از آسمان می باردحالا دراین


موقعیت کود کی پا برهنه را تصور کنید در حالی که لبا س گرم بر تن ندارد دست ها یش از سرما از


حرکت باز مانده حتی چنان سرما وجودش رافراگرفته که بخاری از دهانش بیرون نمی آید دیگر تاب وتوان راه رفتن را ندارد.


شاید تصور چنین واقعیتی برایتان سخت است وقتی در خانه گرم ونرم هستید ولی این حقیقتی واقعی  است .



این کودک در سر ما از نیم شب از خانه ای در دهی زیبا به راه افتاده  شاید نمی داند که ساعت چند است ولی به راه خودادامه می دهد ،او هر شب کیلو متر ها راه را پیموده تا به روشنی آفتاب به آبادی رسیده، اینک  خورشیدشروع به طلوع کردن می کند همه جا راسکوتی وحشت ناک فرا گرفته  صدا های وحشت ناک تمام شب گوش های سرد کودک راآزار می دهد ولی از سرمای زیاد کمترین توجی به صدا ها ندارد اومدت ها در گوشه ای نشسته تا دکانی باز شود تا شاید شیر هایی را که تمام مدت بر دوش با خود آورده را به فروش برسا ند بعد ازمدت اندکی بعد ازفروش شیر ها وقتی خورشید طلوع خود را تکمیل نموده دوباره درهمین سرماگرسنه به سوی خانه باز میگردد.


سختی هایی راکه اوکشیده در شنیدن مانندی نداردآری اواین راسال هاتجربه کرده واینک مردی کامل است.


اما وجودش رادردهای کودکی هنوزدر آغوش دارد ،تفکرش هر شب اورا ساعت ها به یاده گذشته بیدار نگه می دارد .کجاست آن کودکی،آن نو جوانی،آن جوانی که حال از دست رفته وراهی برای جبران آن نیست.




About the author

160