شانس من کو کجا خواهد بود

Posted on at


شانس من کو کجا خواهد بود در خواب در بازاردر اینترنت نبود!!! خواب بودم... که دیدم در خواب چند نفر در گذری اولی: اسبی داشت و سپری کیسه طلا به بری دومی: خری داشت و تبری مندیلی به سری سومی: سگی داشت و خنجری کیسه کهنه نشانی از در به دری، دیدم با من دو نفر دیگر در بیابان هستند سپری، نه بیا بان دارد علفی نه کدام آبی و نه سر پناهی... نفر اول گفت: من میروم پیش آن صاحب سگ، که کنم درخواست کمک، رفت پیش آن صاحب سگ، کرد درخواست کمک، صاحب سگ دست برد دران کیسه کهنه یک جفت چپلک داد و خنجر بی سرولچک، نفر دوم رفت پیش آن صاحب خر، که زنده بماند تا چند روز دگر، صاحب خر داد خرو مندیلش را گفت: من راضیم به اذن آن دادگر، نوبت به من رسید با خود گفتم: میروم پیش میگیرم اسب و چند سکه طلا بیش رفتم پیش صاحب اسب بر من نگاهی کرد چو نگاه کند به درویش بیرون کرد طلاهارا و انداخت در خورجین خویش، کیسه را داد وسپری که سرخ شده بود چو آتیش  کیسه را پیچ دادم دور دست تا بگیرم سپر آتشین را روی سر خویش و کردم ادامه راهم را با صد ناله ونفرین به پیش...ا


رفتم در بازار ... بعد دوسال وشیش ماه کمتر یا بیش، که دیدم دو دوست قدیمی خویش، گفتند: که آمدند از جزیره کیش، با من را خود را گرفتند به پیش، در راه با خود گفتم: بیندیش، تو نداری از یک هزار بیش، گر چاشت شود باید نان شان را بدهی از کیسه خویش، گفتم: من میروم در آن مارکت که هست پیش آن درویش، گفتند: چه خوب ماهم هستیم همرایت بچیش، دیگر شروع کردم به داو دادن خویش، دنبال راه فرار بودم از دست این دو دوست خویش ومیرفتم به پیش که دیدم یک سگ خوابیده در نزد آن درویش... گفتم: کیش کیش، دوید دنبالم تا جاده شیش، گفتم: آخیش، دیگر نیست هیچ کس بسته به ریش و دست خود را کردم در کیسه خویش، که دیدم نیست کیف ریش ریش، به دنبال کیفم پس رسیدم به پیش دوستان  قدیمی خویش، گفتند: کیف پول تو افتاده بود پیش آن درویش، در روی بوجیش، ساعت را دیدم که هست از یک چاشت بیش، به مجبور گرفتم یک مهمانی دیبش وکمی نخود و کیشمیش...ا


اما اینترنت ... ... ... باید بگویم در اینترنت هم نبود ...  شانس من کو کجا خواهد بود


  نویسنده:پریسا احمدی



About the author

parisaahmadi

parisa was born in herat city she is interested sport

Subscribe 0
160