هدیهء روز معلم

Posted on at


 

قسمت اول:

آن روز با زهرا و بقیه دخترا از مکتب بر میګشتیم که بحث داغ هدیه روز معلم شروع شد. هر کدام مان دوست داشتیم بهترین هدیه را برای معلم های مان تهیه کنیم، یهکی میګفت من ګل میګیرم، دیګری میګفت: ګل زود پژمورده میشود. باید یک چیز ماندګار بخریم که هر وقت آن را ببینند به یاد ما بیفتند.

پیشنهادها و مخالفت ها همینطور ادامه داشت تا اینکه زهرا از قول معلم دری ګفت: «بهترین هدیه چیزی است که از ساخته دست خود آدم باشد.» سه روز دیګر روز معلم بود ومن هم دلم میخواست که هدیه یی به خانم سلطانی ببرم. ولی جیبم خالی بود او خیلی برایم کمک می کرد برایم کتاب های خوبی میداد که بخوانم. می دانست که من به شعر و شاعری وداستان نویسی علاقه دارم. تصمیم ګرفتم به جای هدیه شعری بګویم و به او تقدیم کنم . بعد از اینکه از مکتب آمدم در ده بیت ، شعرم را با خط خوش نوشتم. بالای شعرم نوشتم:« تقدیم به معلم مهربانم خانم سلطانی » و زیر شعر هم اسم خودم را نوشتم وامضایش کردم وآن را ګذاشتم داخل یک پاکت پاک برای روز معلم ،

صبح که داشتم می رفتم مکتب . زهرا را دیدم. همصنفی ام بود خانه شان هم در کوچه ما بود . پدر ش خیاط بود و وضع مالی شان هم بد نبود. زهرا هر سال بهترین هدیه صنف را به معلم ها میداد. مرا که دید سلام کرد. با هم راه افتادیم طرف مکتب، زهرا در راه ګفت« فردا روز معلم است. هدیه ګرفتی برای ... » حرفش را بریدم و ګفتم نه با با، مګر تو از وضع ما خبر نداری؟ سه ماه است پدرم افتاده است ګوشه خانه! ــ یعنی نمی خواهی هیچ هدیه ای بدهی ؟حتی یک شاخه ګل ناقابل ؟ ــ چرا یک چیز خوب تهیه کردم بجای هدیه. بهتر از ګل! ــ آه ها فهمیدم شعر ګفته ای! ــ از کجا فهمیدی دختر ؟ ــ فهمیدنش مشکل نیست. همه مدانند که تو شعر می ګویی.اګه راسته بپرسی من هم خیلی به شعر ګفتن علاقه دارم ولی هر چه کتاب شعر میخوانم نمی توانم یک کلمه هم شعر بګویم! ــ من هم ګاهی اینطور میشوم. شعرر باید خودش بیاید با زور زدن که نمیشود شعر ګفت ! زهرا دیګر حرف نزد٬ کمی که در سکوت راه رفتیم، یک دفعه ایستاد و« ګفت میایی با هم یک معامله بکنیم؟» با تعجب پرسیدم «چه معامله ای؟» ګفت: تو شعرت را بفروش به من تا من شعر تو را به نام خودم بنویسم و تقدیم کنم به خانم سلطانی در عوض پول هدیه ام را میدهم به تو برای شعرت، آن وقت می توانی هر هدیه ای که دلت خواست برای خانم سلطانی بګیری ! کمی فکر کردم وبعد ګفتم:«باشد حاضرم» ودست کردم به کیفم و پاکت را دادم به زهرا و ګفتم:«باید دوباره آن را با دست خط خودت بنویسی چون من زیر شعر را امضا، کردم و اسم خودم را نوشتم !» زهرا ګفت: خودم بلدم چکار کنم. پول را ګرفتم و با هم قول دادیم که این موضوع برای همیشه مثل یک راز بین خودمان بماند.



About the author

asina

من حسینا متعلم صنف 11 مکتب محجوبه هروی میباشم.به مقاله نویسی علاقه دارم. و در فلم انکس کار میکنم.

Subscribe 0
160