هرکاری که ازطرف خداوندمیشودبه خیرماست

Posted on at


یکی بودیکی نبود.درزمانهای قدیم سلطانی که شکوه وهیبت بسیارداشت زنده گی میکرد.این سلطان وزیرهوشیاری داشت که همیشه میگفت: هراتفاقی که می افتدبه خیرماست




ازقضا روزی سلطان برای پوست کندن میوه کاردتیزی راخواست.امازمانی که مصروف پوست کندن بودانگشتش رابرید.وزیرکه شاهداین صحنه بودجلوآمدوگفت:اصلاً غمی نیست؛پریشان نباشیدهرکاری که شده به خیر وخوبی شماست! سلطان ازگفته وزیرناراحت وخشمگین شد وباعصبانیت روبه وزیرکردوگفت:انگشت من بریده شده وتومیگویی به خیرمن است؟سلطان دستوردادتاوزیررا زندانی کنندوبه سیاه چال بیندازند



مدتی ازاین اتفاق گذشت.سلطان باخدمتکارانش به جنگلی برای شکارکردن رفت



اودرحالیکه بااسب خودمشغول سوارکاری بودراهش راگم کرد.زمانی که درجستجوی پیداکردن مسیرش بودبه منطقه ای رسید که مردم آن بت پرست بودند.مردم آن منطقه که مشغول مراسم قربانی برای خدایان شان بودندوقتی چشمشان به سلطان افتاد بسیارخوش شدند چون فکرمیکردند که اوبهترین تحفه وقربانی برای خدای شان است.آنهاسلطان را گرفته ودرمقابل خدای شان بستند تااورا بکشندامایکی ازمردان آن منطقه فریاد زد که: دست نگاه دارید مگرقانون مااین نیست که درمقابل خدایانمان شخص سالمی راقربانی کنیم،خوب نگاه کنیداوناقص است چون یک انگشتش کم است.به همین خاطراورا آزادکرده ونکشتند



 


سلطان که خیلی خوشحال بودبعدازآزادشدن به جستجوی راهش ادامه دادتااینکه راهش راپیدا کردوبه قصرش رفت.دستوردادتاوزیررااززندان بیاورند.تمام جریان رابرایش تعریف کردوگفت:حالافهمیدم منظورت ازاینکه میگفتی هرکاری که میشودبه خیرماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم باعث نجاتم شد،امابگوتابدانم اینکه توبه زندان افتادی دراین کارهم خیری نهفته است؟وزیرجواب داد: بله،اگرمن به زندان نمی افتادم باشمابه شکارمی رفتم ووقتی باآن مردم روبرومی شدیم آنها حتماًمراقربانی خدای شان میکردندچون بدن من سالم است پس اینکه درزندان بودم به نفع من هم بوده تازنده بمانم



About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160