فیلمنامه امید زندگی - قسمت اول

Posted on at


صحنه 1                 محل: خانه لاله           زمان: روز               مکان: داخلی

چشم های سیاه وبراق، مژه های خمیده لاله در آیینه خود          نمایی میکند مادر همچنان درناز ومحبت بسیار موهایی آرام آرام شانه می زند،شنیدن صدایی دردانه لاله ومادرش روی خودرا می گردانند پدر که درمقابل لاله قرار میگیرد می گوید:

پدر: عزیزم، 16همین سالگرد تولدت مبارک

لاله: تشکرپدرخوبم 16 سال درکنارشما برایم خیلی زود وخوش گذشت

بعد ازینکه لاله تحفه را ازپدرش می گیرد نگاهی پرتوقع به مادرش می اندازد مادرش با تبسم می گوید:

مادر: لاله قشـــــــــــنگه مادر، من خوب میدانم

بزرگترین آرزو وخواسته تو تا امروز چی است

باید خدارا سپاسگذارباشی که یکبار دیگرهمچنین

هدیه ای زیبا ودوسـتداشتنی همانند تو برایم عطا کرده وخواهد بخشید.

چشم های لاله نمدار از اشک خوشی می شود ومادر را به آغوش می گیرد ومی گوید:

لاله: ثانیه به ثانیه انتظارم را به ثمر رساندی مادر

بزرگترین وبهــــــترین هدیه ای زندگی ام اینست

پدر نزریک دختر وهمسرش می شود ودست نوازش بر سرلاله می کشد وبه خانم اش می گوید:

پدر: من با داشتن تو ولاله دنیا را داشـــتم، ما

با شنیدن این خبراحساس عجیب وخوشی دارم

که پرنده ای ناز وکوچکی به اشـیانه ما اضافه می شود.

صحنه دوم               محل: شفاخانه           زمان: روز               مکان: داخلی

بعد از گذشت چهارماه لاله ومادرش که در دهلیز شفاخانه آرام آرام وبا استری زیاد قدم می زدند تابه اتاق داکتر مربوطه برسند لاله انتظار می ماند ومادرش داخل اتاق می رود

صحنه سوم              محل: اتاق معاینات       زمان: بعد از ظهر      مکان: داخلی

بخاطرمعاینه سنوگرافی به بستر دراز می کشد وداکتر بعضی معاینات را انجام میدهد.

صحنه چهارم            محل: صحن شفاخانه     زمان: بعد ازظهر       مکان: خارجی

لاله با مادرش از شفاخانه بیرون ومتوجه افسرده گی وغم شدید مادرش می شد می گوید:                         

لاله: مادر داکتر چی گفت؟

مادر با سوال لاله تکان می خورد ازدنیایی تفکراتش بیرون می شـــود مادر که خودرا خوش نشان می دهد میگوید:

مادر: لاله دخترم زندگی همـــیشه دیده های تونیـــــست

به هرحالت صبرداشته باش وخدا را شکرکن وفراموش

نکن درتنهایی فقط بخدا رجوع کن بی شک بتو کمــک

خواهد کرد

تو در اینده صاحب یک براد ر می شوی از او مواظبت

کن واحترام پدرت را نگهدار

لاله که سروپایش را شک وتردید فراگرفته بود پرسان می کند:

لاله: چرا این حرفهارا می گویی مارد؟ چرا اینقدر نا امید؟

مادر: دخترم به دنیا اعتباری نیست بخصـوص وقتی انسان

مادر می شود ولحظه به لحظه مرگ را حس می کند تا بدنیا

آودرن طفل اش

لاله: پس من هرگز نمـیتوانم حق شمارا ادا کنم چرا که تا به

دنیا آمدن من هم، همین احساس یأس را داشتید؟؟؟

چـــــهره مادر را که باردیگر غم می پوشاند مکثی می کند وآهی می کشد وبه طرف لاله نگاه می کند لبخند می زند می گوید: 

مادر: بریم خانه پدرت منتظر خبر ماست

مادر براهش ادامه میدهد و چـند قدم از لاله پیش می رود ولی لاله سرجایش ایستاده هست وآرام آرام زیرلب می گوید

لاله: پس جواب من چی؟

مادر دوباره لاله را صدا می زند

مادر: لاله، لاله بیا دیگلاله با مادرش به طرف خانه حرکت می کند

ادامه صحنه پنجم      

درهمین لحظه است لاله از دست مادر رهامی شود ومادرش را به اتاق عملیات انتقال می دهند ولاله ازازن جدایی احساس بدی دردل داردوعملیات طولانی می شود ولاله وپدرش انتظار می کشــــند و ثانیه ها برایشان همانند سـال می گذرد، رفت وآمد داکترها و نرس های زیاد باعـث تشویش بیـشتر درلاله وپدرش می شود وهربا پرسان می کـنند ولی پاسخی دریافت نمیکنند تا اینکه سرطبیب با چهره ای خسته ونا امید به لاله وپدش می گوید:

داکتر: طفل سالم است اما

پدر: اما چی؟؟؟

لاله: مادر چی؟؟؟

داکتر: می پنج مه پیش گفته بودم به خانم تان

که این عملیات خطر مرگ را درپی دارد

لاله: حرف بزن یعنی چی؟؟

پدر: خانم ام را چه شده است؟

داکتر: متأسفم نتوانستم نجات اش بدهم

پدر خودش به دیوار تکه می دهد وبدون اینکهگریه کند به این دروغ محض فکر می کند می گوید:

پدر: نه نه امکان ندارد، دروغ اســت

دروغ،، مادرت زنده است دروغ است

صحنه پنجم              محل: خانه لاله           زمان: شب               مکان: داخلی

پدربا شنیدن اینکه طفل اش سالم است ویک پسر است به لاله ومادرش می گوید:

پدر: بعد از به دنیا آمدن طفلم محفل بزرگی برگزار

می کنم واسمش را در همان محـــفل می گذارم ولی

اسمش چه باشد؟

لاله: اسمش آرش باشد

پدر: نه نه اسمش یوسف باشد

مادر: امید خواهد بود، شاید هدیه آور امید در زندگی

ما باشد

لاله وپدرش که صدایی مادر را می شنوند بازهم مشغول جروبــس خود می شوند مادر به طرف اتاقش می رود با کوله باری ازغم

صحنه ششم             محل: شفاخانه            زمان: روز               مکان: داخلی

بعد از گذشت پنج ماه.....مادر بالای تذکره در درد بخود می پیچد دست لاله را می گیرد می گوید:

مادر: برایت نامه گذاشتم تمام حقایق درآن است

آن را در- ور.....

لاله: کجا مادر؟ کجا گذاشتی؟

لاله دوزانو به زمین می نشیند وچهره اش رابا دست هایش پنهان می کند وتمام حرف های مادرش که بعد از سنوگرافی برایش گفـته بود حالا منظورش را فهمیده بود غرق در گریه وبا صدای گرفته می گفت:

لاله: کاش ...کاش همان لحظه می دانستم کاش

هرگز نمیگذاشتم .......

کاش هرگز این آرزویم نمیبود که خواهر یا برادر

داشته باشم ویا اصلا برآورده نمیشد.

داکتر که تحت تأثیر غم این پدر و دخترقرار گرفته بود لاله را به آغوش میگیرد می گوید:

داکتر: لاله، توباید ا پدرت و برادرت مواظبت کنی

مادرت انسانی بسیار خوبی بو جا­ یش بهشــت است

کوشش کن مثل مادرت باشی

لاله همچنان به شیون وگریه ادامه داد

صحنه هفتم              محل: خانه               زمان: روز               مکان: داخلی

بعد ازگذشت 7 روز

یکی از همسایه های سابق ودوست صمیمی مادر لاله که تا آنروز از برادرش نگهداری کرده بود امید را درآغوش دارد وبه لاله می گوید:

همسایه: بگیر برادرت را دخترم دیگر این مسئولیت تواست

لاله با دستان لرزان برادرش را می گیرد وپیشانی اش را می بوسد وبیاد اسمی که مادرش برای برادراش گذاشــته بود می افتد ومی گوید امید جان برادر قشنگم خیلی طرف مادم رفتی.روز ها به همین منوال می گذردولاله بعدازگذشت هفته ها آماده می شود تابه مکتب برود،شکم امید را سیر می کند واورا در گهواره مثل یک مادرمهربانمی خواباند ودروازه اتاق پدررا باز میکند می گوید:

لاله: پدر، رفتم مکتب، مواظب امید باشیم، خدا خافظ

پدر لاله بدون اینکه چیزی بگوید دوباره خیره به عکس خانم اش می شود

صحنه هشتم             محل: مکتب              زمان: روز               مکان: داخلی

وقتی وارد صنف می شود فضایی صنف برای چند دقیقه ازهیا هوی آرام می شود وهمه بانگاه های پرترحم میزبان لاله می شوند ولاله با گفتن کلمه ای سکوت مبهم را می شکند.

لاله: سلام به همه

فرشته: آه جانم غم آخرت باشد

لیلما: زندگی سرت باشد

مژگان: جنت جایش باشد

...............

لاله: زنده باشید

تازنگ آخر همصنفان اش واستادانش از او سوا می کنند وبه او تسلی می دهند تا اینکه رخصت می شود.

صحنه نهم               محل: کوچه              زمان: روز               مکان: خارجی

لاله چند قدم دور تر از خانه صـــدایی گریه های امید را می شنود وبه قدم هایش سرعت می دهد ووارد خانه می شود.

صحنه دهم               محل: خانه                زمان: روز               مکان: داخلی

داخل خانه زن همسایه را می بیند که سعی دارد امید را آرام بسازد وزن همسایه به لاله می گوید:

همسایه: لاله چرا امیدرا تنها گذاشتی؟

پدرت بدون اینکه متوجه اش باشد از

خانه بیرون شد.

صحنه یازدهم            محل: بازا                زمان: روز               مکان: خارجی

لاله امیدرا گرفته به بازا می رود تا اینـــکه برایش پوشک وشیر خشک بگیرد.

صحنه دوازدهم          محل: خانه                زمان: شب               مکان: داخلی

بخانه برگشت ولی دید که از پدرش خبری نیست نیمه های شب شـــد امـید خواب بود  تاریکی وتنهای خانه برای لاله حراس هدیه میدادند کنار پنجره نشست واتفاقات بد یکی پی دیگر از پیش چشم هایش می گذشــتند وهمانگونه که چشم هایش دوخته به راهی بود که پدرش می آمد، به دنیای از خوابهای شیرین میرفت که با صــدای دروازه تکانی خورد وپدرش را دید واز جایش برخواست و گفت:

لاله: سلام پدر

پدر: علیک السلام

وبعد کابشن قهوه ای رنگی را که بدست داشت روی زمین انداخت واز جیــــبش پاکتی افتاد متوجه نشد وبه اتاقش رفت

صحنه سیزدهم          محل: خانه همسایه                زمان: روز               مکان: خارجی

صبح زود لاله پاکت را برداشت به دروازه همسایه تک تک کردوطفلک خواری جواب داد

طفل همسایه: کی هستی؟

لاله: لاله هستم مادرت را صدا کن      

همسایه دروازه را باز کرد ولاله گفت

لاله: سلام خاله جان

همسایه: علیک دخترم خیریت است بیا داخل

لاله: نی خوب است میروم

وبعد پاکتی را از کیف اش بیرون آورد وگفت   لاله: خاله ای چه هست؟؟

هسمایه: این مواد هیرویین است دخترم

لاله: درست است خدا حافظ

همسایه: خدا حافظ

لاله پاکت را گرفت وبه سختی برگشـت وبعد ازفهمیدن اینکه پدرش معتاد شده است پاهایش تحمل ویاری بدن اش را نداشت

صحنه 14                محل: خانه لاله           زمان: روز               مکان: داخلی

لاله به اتاق پدرش داخل میشودوپاکت هیروین را پیش پای پدرش می اندازد ومی گوید

لاله: این چی است پدر؟

پدر خاموش می ماند ولاله هربار ازاو سوال می کند

لاله: بگو پدرکه این تونیستی، بگو تو به این زهر،

سپید معتاد نشدی، بگو ....بگو

صحنه 15                محل: قبرمادرلاله                 زمان: روز               مکان: خارجی

پدر لاله از خانه بیرونمی شود وبه طـرف قبر مادر لاله میرود و با دسته گلی کنارقبرمی نشیند واشک میریزد می گوید:

پدر: بعد از رفتن تو برایم توانایی برای هیچ کار

نمانده است، تاجاییکه دیگراز توانم نیست که

مواظبت از مانده هایت بکنم" لاله وامید"

 ای کاش هرگز امید به زندگی مانمیامد که با خود

هزاران نا امیدی ونبود ترا برایم هدیه بدهد

لطفا برای خواندن ادامه فیلمنامه در اینجا کلیک نمایید.



About the author

160