غــــزل از کـــوه تو روید مـــرا بی انتهـا امشب
خیـــــال عشق می بافـــم به یادِ آشنـا امشب
گنـــــاه اندر گنـــــاه باشد شبم تا صبحِ پاییــزی
شود شیطان رفیق و گفته هایش مرحبا امشب
ببوسم از لبِ لعــــل و یا آن گــــونه ی مــــاهش
پریشان گــر شود ذلفش نویسد صد خطا امشب
تنـــم خشکیده و پوسیده در سحــــرای بی آبی
بریز بر رگ رگـــم مشروب و الکول ساقیا امشب
بگـــوشم هـرچه نفـــرین است زقــرب لایزال اما
بخـوانم آنچه در دل است به رِنگ یک غِنا امشب
هـــراس و ترس عزرایل و قبـــر تاریکـم صبر است
نباشد مــار به قبرم ، بلکه صد هـــا اژدهـا امشب
عـــزیــزم آنچه در نقــل و عمـل بود با خیـــال اینجــا
بخـوان این ناســزا ، اما بگـــو « لاحوالــــولا » امشب
s
Posted on at