کهنه فروش داد میزند
کهنه فروش داد میزندکهنه فروش داد میزند... لباس کهنه میخریم.... کفش کهنه میخریم...……
کهنه فروش داد میزندکهنه فروش داد میزند... لباس کهنه میخریم.... کفش کهنه میخریم...……
دختر بدبختی در خانواده ی خیلی فقیر در یکی از دهات های شهر زنده گی میکرد, پدرش……
گاهی دلم میخواهد بروم بروم جایی که کسی مرا نشناسدکسی نفهمد که مشکلم چیست……
روزی مانند هر روز در موتر نشسته به طرف دانشگاه روان بودم در یکی از چهاراهی……