ای دل از عیش دو عالم یک قلم بیگانه باش وی جنون در وادی عشقش برو مردانه باش
باش در صحرا چون مجنون شاه ملک بی غمی شو بیرون از قید و هم فارغ ز فکر خانه باش
همچون بلبل بر سر هر شاخ گل افغان مکن در طریق سوختن خاموش چون پروانه باش
سینه را مجنون باز و دل بیادش سجده دار خواه در دیر مغان و خواه در بت خانه باش
بار منت بر ندارد خاطر آزادگان خود می و خود ساقی و خود ساغر و خود پیمانه باش
شکوه از دل
مرا از دوستان دارد جدا دل ندانم تا جه دارد مدعا دل
زلیخا روی یوسف دیده می گفت محبت کاه باشد کهربا دل
صبوری از دل عاشق مجوئید کجا صبرو کجاه عاشق کجاه دل
نداری رحم بر حال من ای شوخ ندانم در برت سنگ است یا دل
غلط باشد اگر خود را بگویم چرا دادم بیار بیوفا دل
ملامت نیستم نادیده بودم مرا افگنده آخر در بلا دل
تو همی بی ما به کوی یار گردی آلهی خون شوی ای بیوفا دل
غم جانا چو با من آشنا شد
زمن شد مخفیا نا آشنا دل