حتماً بخوانید ...
روزی زنی با شوهرش غذا میخورد ، فقیری درب خانه را زد .
زن بلند شد و دید که فقیر است ، غذایی برداشت تا به او بدهد .
شوهرش گفت : کیست ؟
زن جواب داد : فقیر است برایش غذا میبرم .
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحث شان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید .
سالیان سال گذشت و زن شوهر دیگری گرفت .
روزی با شوهر دومش غذا میخورد ، که فقیری در خانه را زد ، مرد در را باز کرد دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد .
به خانه برگشت و گفت : ای زن غذایی برای فقیر ببر .
زن فوراً بلند شد و غذا را برد
اما .....
زن با چشمانی پراز اشک برگشت .
شوهرش گفت : چه شده ای زن ؟
زن گفت : ابن فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است .
مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت : من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم ...
هیچگاه زمان به یک حال نیست ، پس هرگز نباید کبر و غرور را به خود راه داد ...!!!